#گل‌های_باغ_سردار_پارت_19

آقای سردار سکوت بیشتر را جایز ندانست و به کمک پسرش آمد: در حقیقت برای کم کردن شر او بهتره که کمی در بازی ما شرکت کنه. این جمله دو پهلو همه را به شک انداخت. بودن فرهاد چه کمکی می‌توانست به پیشبرد نقشه آنها کند طوری که مزاحمت‌های خودش نیز پایان یابد!

همایون خان ادامه داد: البته ما فقط از او برای پیشبرد نقشه فروش کارخانه استفاده می‌کنیم و او را به موقع از زندگی شقایق بیرون خواهیم راند.

مریم خانم یک‌باره از جا برخواست و با وحشت پرسید: شقایق؟ یعنی چی که به موقع او را از زندگی شقایق بیرون خواهید آورد؟

این زن که در طول پنجاه سال زندگی مشترک با همسرش یک بار هم او را سرزنش نکرده بود؛ حتی وقتی پسر بزرگشان اردشیر پس از دعوای مفصلی با پدر، خانه را ترک کرد، او همسرش را تنها نگذاشت. حالا در میان جمع و با عصبانیتی که هیچ‌کدام از افراد خانواده تا آن روز از او ندیده بودند، به همایون خان چشم دوخت.

جمع حاضر در سالن با دو پرسش بزرگ روبرو شدند؛ اول سوالی که خانم سردار هم ازهمایون خان پرسید و منتظر جواب ماند، دوم سوالی که هیچ‌کس نپرسید؛ چرا مریم خانم که همیشه دخترها و عروس‌هایش را به صبوری و احترام به تصمیمات شوهرانشان بخصوص در مقابل دیگران حتی بچه‌ها تشویق می‌کرد، این‌طور آشفته شده بود که جلوی فرزندان و نوه‌هایش به همایون خان پرخاش می‌کرد؟ داریوش که اوضاع را مساعد نمی‌دید، مجبور به مداخله شد: من توضیح می‌دهم.

سپس مکثی کرد و در دل به فرهاد و شقایق لعنت فرستاد که او را در این موقعیت قرارداده بودند؛ پس کمی جدیت چاشنی صدای بم مردانه اش کرد و این‌طور ادامه داد: خواهش می‌کنم تا صحبتم کاملا تمام نشده هیچ‌کس حرفم را قطع نکنه... ما تصمیم داریم... شقایق را کمی بترسانیم و برای اینکار به او می‌گوییم که فرهاد نامزدشه... لطفا ساکت! اجازه بدید، صحبتم تمام شه.

زمزمه داخل سالن با این جمله فروکش کرد. همه منتظر شدند تا او دلیل این تصمیم را بازگو کند؛

اما به جای او کوروش لب به سخن گشود: بیخود خودتون را خسته نکنید؛ چون من اجازه نمی‌دهم فرهاد از یک کیلومتری شقایق هم رد بشه.


romangram.com | @romangram_com