#گل‌های_باغ_سردار_پارت_185

خانم سردار مثل کسی که سطلی آب سرد روی او ریخته شده، خشکش زد. تمام افراد خانواده منتظر عکس العمل مریم خانم در سکوت آن صحنه را تماشا می‌کردند. که داریوش مداخله کرد و گفت: داداش ما وسایل پذیرایی از شما را در منزل تهیه کردیم. شما که نمی‌خواهید امشب به هتل بروید. چون امشب شب سال نوست و ما می‌خواهیم امسال کنار شما این جشن رو برکزار کنیم.

اردشیر تبسمی کرد و گفت: من ترجیح میدم عید نوروز رو کنار شما جشن بگیرم تا ژانویه، راستش را بخواهید بهتر است که من به هتل برم و فردا دوباره شما را در جایی دیگر ملاقات کنم.

داریوش که حاضر نبود کوتاه بیاید اصرار کرد: باشه خوب بیا خونه ما بچه‌ها هم خوشحال می‌شوند. هیچ فرقی هم با خونه خودت نداره.

اردشیر مصمم تر از آن بود که با این درخواست کوتاه بیاید؛ لذا گفت: بهتره اصرار نکنید، من واقعا راحت‌تر هستم که به هتل برم.

در اینجا دستش را بلند کرد تا جلوی اصرار نرگس که یک قدم به او نزدیک شده بود و می‌خواست پیشنهاد دهد به خانه او بروند را بگیرد و به مادرش که هنوز هاج و واج نگاهش می‌کرد، گفت: باور کن نمی‌خوام ناراحتتون کنم؛ اما ترجیح میدم، تنها باشم.

در این وقت کوروش از لاله که با او صحبت می‌کرد، جدا شد و گفت: داداش اگه راحت نیستی خونه هیچ‌کدام از ما بیایی پس برو خونه لاله. آن‌جا هیچ‌کس مزاحمت نمیشه.

اردشیر لبخند دردناکی زد و گفت: من از همه شما ممنونم که به فکر من هستید؛ اما همانطور که گفتم دلم می‌خواهد تنها باشم. مهم دیدن شماست و من تا زمانی که این‌جا هستم، هر روز همتون رو خواهم دید قول...

اما مریم خانم با گریه جلوی ادامه صحبت او را گرفت و گفت: عزیزم خواهش می‌کنم دل منو نشکن... تو خودت گفتی که میایی... من سال‌ها منتظر این لحظه بودم؛ چرا لجبازی می‌کنی؟


romangram.com | @romangram_com