#گلهای_باغ_سردار_پارت_181
مریم خانم قبل از خروج از منزل به شوهرش نزدیک شد و گفت: من او را به خانه میارم قول میدم.
همایون خان که هیچ امیدی به این موضوع نداشت، برای اینکه همسرش را نرنجاند، گفت: میدونم، من منتظر شما هستم تا با هم به خانه برگردید.
پس از رفتن آنها همایون خان روی مبل کنار شومینه نشست و به آتش درون آن چشم دوخت.
سالن فرودگاه مثل همیشه پر از مسافران با ملیتها و قومیتهای مختلف بود که دیدن آن همه آدم با لباسها و قیافههای جدید برای خانواده تفریح جالبی بود.
اما افکار شقایق آنقدر آشفته بود که متوجه آنها نمیشد.
نگرانی مادر، تنهایی پدر و ترس از روبرو شدن با برادری که قبل از به دنیا آمدن او خانه را ترک کرده، آرامشش را گرفته بود.
شقایق به تک تک افراد خانوادهاش نگاه کرد. هر کدام به نوعی نگرانی خود را پنهان میکردند. فریدون خان بین کوروش و آرش نشسته و در مورد فاصله فرودگاه تا شهر بحث میکرد.
داریوش و نرگس مثل همیشه در دورترین فاصله از بقیه مشغول پچ پچ بودند. نیلوفر کنار مادر نشسته بود و سعی در آرام کردن او داشت . لادن پیمان را سرگرم کرده بود و لاله و نامزدش هومن کنار آنها ایستاده بودند.
romangram.com | @romangram_com