#گلهای_باغ_سردار_پارت_180
شقایق لبخند زیبایی تحویل برادرش داد و همانطور که گلها را روی میز شیشهای در وسط اتاق قرار میداد گفت: دو روز تمام مادر و خواهرها برای اینکار زحمت کشیدند.
با نگرانی پرسید: فکر میکنی اردشیر بپسنده؟ آخه مادر خیلی نگرانه، میترسم اون کاری کنه که مامان ناراحت بشه.
کوروش برای اولین بار در مورد برادرشان با شقایق صحبت میکرد. پس مخفی کاری را کنار گذاشت و گفت: نگران نباش اون کاری نمیکنه که مادر ناراحت بشه. تو نمیدونی؛ اما توی این مدت مادر تنها پل ارتباطی خانواده با اردشیر بوده. یعنی اردشیر حتی بعد از رفتنش هم ارتباطش با مادر را قطع نکرده. پس هیچوقت اونو ناراحت نمیکنه.
در همین وقت داریوش همه را دعوت کرد تا در مورد موضوع مهمی با آنها صحبت کند: باید بگم که امشب داداش اردشیر بعد از چند سال دوری به خانه برمیگرده و دیدن او که آرزوی همه ما بوده یک رویداد عالیه. من از شما میخواهم، در ضمن اینکه از او به عنوان برادر بزرگمان استقبال میکنید. تا وقتی که اینجاست ملاحظهاش را بکنید؛ چون هیچکدام از ما نمیدانیم، او که سالها دور از خانواده زندگی کرده، آنهم در کشورهای مختلف و البته همیشه نیز تنها بوده ،چه اخلاق و رفتاری دارد. هر حرف و عملی ممکن است تاثیر منفی در روابط او با افراد خانواده داشته باشه. دلم میخواهد همهی ما آنقدر به او محبت کنیم و آنقدر او رو تحت تاثیر رفتار خوب خودمان قرار دهیم تا برادرمان از بازگشت خود پشیمان نشه و چه بسا بتونیم این ارتباط رو برای همیشه حفظ کنیم .من برای رسیدن به این منظور روی تک تک شما حساب میکنم. حالا از کسانی که برای استقبال میخواهند بیایند خواهش میکنم هر چه زودتر آماده شوند.
همه به یکباره به جنبوجوش در آمدند، تا خود را برای رفتن آماده کنند.
داریوش خودش را به یاس رساند و دست او را دردست گرفت و گفت: عزیزم مواظب پدر باش. سعی کن، تا ما برمیگردیم، سرش را گرم کنی، تا فکرهای بیهوده نکنه. من میدانم که تا اردشیر به خانه نیاد آرام نمیگیره.
یاس بازوی شوهرش را فشرد و به او اطمینان داد که تا بازگشت آنها مراقب پدر شوهرش خواهد بود.
داریوش میدانست که هیچکس بجز یاس نمیتواند از عهده آرام کردن پدرش بر آید و چون خیالش از این بابت راحت شد، رفت، تا دومین فرد نگران یعنی مادرش را به فرودگاه برساند.
romangram.com | @romangram_com