#گل‌های_باغ_سردار_پارت_179

جوان ماندن را صلاح ندانست و از پله‌ها به سمت انبار سرازیر شد و نتوانست تا زمانی که خانم سردار و دخترهایش آن‌جا بودند برگردد.

گرفتن شیرینی‌های تازه و مورد علاقه‌ی اردشیر برای مادر از گرفتن گل هم مهمتر بود. به همین علت دو روز قبل آن‌ها را سفارش داد و فقط باید یک نفر می‌رفت و تحویل می‌گرفت؛ اما او آن‌قدر هیجان داشت که ماندن در خانه برایش سخت بود. پس اصرار کرد که شیرینی را هم خودش تحویل بگیرد و این کار نیز باعث شد، بیشتر از دو ساعت از وقت‌شان در ترافیک شهر گرفته شود. مریم خانم تنها کسی بود که آن روز از بودن در ترافیک لذت می‌برد.

***

تمام فرزندان سردار در خانه‌ی پدر حضور داشتند و ناهار را آن‌جا خوردند و برای یک استراحت کوتاه هر کدام به اتاق‌های خود رفتند.

خانم و آقای سردار قبلا پیش‌بینی چنین روزهایی را کرده بودند. به همین علت اتاق‌های زمان مجردی فرزندانشان را همان‌طور دست نخورده باقی گذاشته بودند و هر وقت آن‌ها دست جمعی یا تک تک به منزل پدری خود می‌آمدند، برای استراحت به اتاق‌‌هایشان می‌رفتند؛ اما چون موقع بازسازی ساختمان قدیمی اردشیر در ایران نبود و آن‌ها مطمئن بودند که او هیچ‌وقت به آن‌جا باز نخواهد گشت، برای او در طبقه دوم هیچ اتاقی ساخته نشد؛ اما خانم سردار به اصرار از همسرش خواست در طبقه اول اتاقی مناسب برای میهمان اضافه شود که تا آن روز هیچ میهمانی از آن اتاق استفاده نکرده بود. آقای سردار خوب می‌دانست که همسرش آن اتاق را به هیچ‌کس نخواهد داد.

حالا که اردشیر به یکباره تصمیم به بازگشت گرفته بود، مریم خانم تمام وسایل اتاق را عوض کرد و برای پذیرایی از فرزندش مهیا نمود. خوشحال بود که اردشیر در آن اتاق هیچ کم و کسری نخواهدداشت.

مریم خانم قبل از آن‌که منزل را به سمت فرودگاه ترک کنند، یک‌بار دیگر همه چیز را با وسواس چک کرد و یک سبد از گل‌های سفارشی را به شقایق داد تا به اتاق برادرش ببرد. کوروش که کنجکاو شده بود، تغییرات اتاق را ببیند. به همراه شقایق رفت و با حیرت گفت: به به اینجا رو ببین! مادر حسابی سلیقه به خرج داده.

از شقایق پرسید: نظر تو چیه؟


romangram.com | @romangram_com