#گلهای_باغ_سردار_پارت_176
و با لبخند به لادن که هنوز بلاتکلیف بود گفت: تو هم بهتره کمی بچهداری یاد بگیری؛ چون به امید خدا خواهرت بزودی به خونه بخت میره و از آنجا که من دلم میخواد نتیجهام را ببینم، پس به کمک تو نیاز داره.
لادن که هیچوقت دست از شوخی برنمیداشت با شیطنت گفت: ای به چشم ، فقط امیدوارم آقای شاکری برای زیر شش ماه بچهشون پرستار بگیره.
نرگس که کمتر حرفی لبهای او را به خنده باز میکرد و از لودگیهای لادن بیشتر عصبانی میشد تا لذت ببرد با این جملات به وجد آمد و مثل اینکه خود را واقعا مادربزرگ میدید، گفت: حُسن داشتن دختر اینه که آدم در جوانی مادربزرگ میشه. من اصلا نمیخوام نوههام رو پرستار بزرگ کنه.
و خطاب به لادن گفت: تو هم برای آینده خودت نقشه بکش چون من نمیذارم نوهام را پرستارتربیت کنه. بزرگ کردن بچه با همه سختیهایش لذتی داره که اگر از دست بره قابل برگشت نیست به همین علت بچه های شما رو من خودم نگهداری میکنم.
لادن که دست بردار نبود و همه چیز را مسخره میکرد به سرعت خود را به نرگس رساند و شانههایش را گرفت و او را به سمتی که آرمان و نسترن نشسته بودند فرستاد و گفت: پس دست شما درد نکنه، این چهارتا را فعلا برای دست گرمی داشته باشید، تا ما برگردیم. آن سویچ را هم بدید من خودم مخلص مادربزرگم هستم هر جا بخواهد میبرمش.
این شوخی نیز صدای خنده زنهای خانه را بلند کرد؛ اما نرگس دوباره جدی شد و گفت: لازم نکرده. مادربزرگ از رانندگی تو میترسه خودم میبرمش تو هم بهتره دستیار خاله و زن داییهات باشی.
و برای اینکه صحبت را خاتمه دهد، به مادرش گفت: بهتره تا با چرب زبانی ما رو خونه نشین نکرده، بریم.
خانم سردار که نگران انجام کارها بود دست شقایق را گرفت و به سمت در خروجی حرکت کرد و در همان حال با صدای بلند گفت: بچه ها اول ناهار را آماده کنید. مردها ظهر میان، گرسنه نمانند. ما زود برمیگردیم.
romangram.com | @romangram_com