#گل‌های_باغ_سردار_پارت_175

کوکب هم به آرامی جواب داد: نوش جان مادر. همه‌اش را بخور.

این روزها کوکب خانم هم مثل مادر حال غریبی داشت. او نیز خود را برای بازگشت پسر ارشد خانواده آماده می‌کرد. تا آن‌جا که می‌توانست در انجام کارهایش وسواس به خرج می‌داد.

اردشیر برای او نیز مثل فرزند نداشته‌اش بود که سال‌ها پیش خانه را ترک کرده و حالا دوباره بازمی‌گشت.

نرگس و دخترهایش زودتر از همه رسیدند و هنوز در حال چاق سلامتی بودند که یاس و رز هردو با هم وارد شدند. هیچ‌کس نمی‌دانست این دو جاری چطور این‌قدر با هم صمیمی هستند، بطوری که هیچ‌وقت هیچ مشکلی بینشان پیش نمی‌آمد و همیشه با همکاری هم از پس کارها بر می‌آمدند.

نفر آخر نیلوفر بود که مثل همیشه دیرتر از همه رسید و با یک سلام به زن‌های خانه پسر کوچکش را به اردلان سپرد: عمه جون مواظب پیمان باش.

و همانطور که پالتو آجری رنگش را در می‌آورد پرسید: خوب بگین از کجا شروع کنیم .

مادر که قبلا برنامه ریزی کرده بود جواب داد: خوب یاس، عزیزم شما با لاله به کوکب خانم کمک کنید. رز و نیلوفر، شما هم سالن پائین رو برای جشن آماده کنید. من و نرگس هم می‌ریم گل‌ها و شیرینی رو تحویل بگیریم.

و با نگرانی اظهار کرد: من اگه خونه بمونم، حتما تا شب دیونه میشم. برای همین ترجیح میدم، برم بیرون. شقایق عزیزم راه بیفت.


romangram.com | @romangram_com