#گل‌های_باغ_سردار_پارت_172

شقایق روی مبل راحتی بین آرمان و اردلان نشسته بود و سوال‌هایی در مورد بازی که اردلان روی گوشیش ریخته بود از آن‌ها می‌پرسید.

پس از بازگشت از خرید به همراه فرهاد، کاملا ساکت شده بود و فقط چند کلمه‌ی کوتاه در جواب خواهر و برادرهایش که همگی برای تدارکات استقبال از برادر بزرگشان در خانه‌ی پدر جمع شده بودند گفت.

مادرش نگران بود که مبادا فرهاد حرکتی کرده باشد و یا حرفی زده باشد که شقایق را این‌طور ساکت کرده و به فکر فرو برده است؛ اما او با یک جمله کوتاه " هیچ مشکلی پیش نیامد" از جواب دادن طفره رفت.

نرگس بیشتر از همه کنجکاو بود، بداند، شب قبل چه اتفاقی بین او و فرهاد افتاده‌است بنابراین سعی کرد با دلسوزی ساختگی او را به حرف آورد: عزیزم نکنه فرهاد بهت بی‌احترامی کرده که این‌طور اخم کردی؟

شقایق نگاهش را از روی صفحه گوشی برداشت و به جمع حاضر در پذیرایی خیره شد. همه‌ی چشم‌ها به او دوخته شده بود. نگاه سرد و بی‌احساس شقایق تک تک چهره‌ها را از نظر گذراند و سپس رو به نرگس کرد و گفت: خوب اگرخط و نشان‌های کوروش نبود، شاید جرات می‌کرد به من بی احترامی کنه... در ضمن لطفا از این به بعد بدون اینکه از من سوال کنید. هیچ قرار ملاقاتی برای من نگذارید؛ چون در آن‌صورت مجبور میشم جواب رد بدهم و کسی که این کار را کرده خودش باید قرارش را به هم بزنه.

و بعد بدون این‌که به صورت نرگس که رنگش سفید شده بود نگاه کند بلند بلند برای اینکه همه بشنوند گفت: خدا کنه این وضع زودتر تمام شود و این کارخانه هرچه زودتر فروش بره تا من دیگه این آدم را نبینم.

نیلوفر از همه جا بی‌خبر که شنیدن این جمله او را به وجد آورده بود، با خوشحالی حقیقی گفت: ان‌شاالله ما همه همین را می‌خواهیم. این‌جوری، شکنجه‌ی دیدن اون شلخته را تحمل نمی‌کنیم.

شقایق که منتظر بود تا کارشب قبل نرگس را تلافی کند، بلافاصله گفت: اگه دیدن اون این‌قدر برای شما سخته فکر نمی‌کنید که منم به همین اندازه ناراحت می‌کنه؟ یا این‌که عمدا برای ناراحت کردن من هر بار یک برنامه می‌ریزید تا من ببینمش و یا باهاش تنها باشم؟


romangram.com | @romangram_com