#گلهای_باغ_سردار_پارت_17
داریوش کمی مکث کرد تا اگر کسی متوجه منظورش نشده یا اعتراض و سوالی دارد، بازگو کند؛ اما همانطور که انتظار داشت همه افراد خانوادهاش در این قسمت با اوموافق بودند.
پس لبخند دیگری زد و دوباره رشته سخن را به دست گرفت: دوم تا زمانی که شقایق همه ما را خوب نشناخته نباید به منزل برگردد.
و ادامه داد: نباید در این فاصله هیچ کس با او تماس داشته باشه، همانطور که پدر خواسته بعد از مرخص شدن از بیمارستان، به ویلای پدربزرگ در رامسر میبریمش و وقتی خوب مسائل خانوادگی برایش روشن شد، برمیگرده.
سکوت افراد داخل سالن نشان میداد که همه با این قسمت از نقشه نیز موافق هستند داریوش روبه کوروش که دورتر از بقیه کنار پیانو نشسته و در افکار خود غرق بود پرسید: شما هم موافقی؟
همه نگاه ها به سمت کوروش چرخید. اما او متوجه این نگاه ها و پرسش برادرش نبود.
تا اینکه صدای نرگس او را به خود آورد: کوروش جان جواب نمیدهی؟
کوروش یکه خورد سوال را متوجه نشده بود، پس خود را جمع و جور کرد و با مکثی کوتاه گفت:معذرت میخوام من چیزی نشنیدم، میشه سوالت را تکرار کنی؟
نرگس با لبخندی ساختگی گفت :عزیزم، داریوش پرسید شما هم موافقی که شقایق نباید از اتفاقات این دوساله با خبر بشه؟
romangram.com | @romangram_com