#گلهای_باغ_سردار_پارت_166
کوکب خانم که چهرهی فرهاد را در آیفون دید با اخم به خانم سردار گفت: این پسره این وقت روز برای چی آمده؟
اضافه کرد: خدا به خیر کنه...
مریم خانم با لبخند جواب داد: در را بازکن و چایی بیار. آمده شقایق را ببره بیرون.
شقایق که روی مبل کنار مادرش نشسته و با گوشی تلفنش مشغول بود یکباره از جا پرید: وای اصلا یادم رفته بود...
با نگرانی پرسید: حالا حتما باید برم؟
مریم خانم با اینکه خودش راضی به اینکار نبود، گفت: نگران نباش. کوروش حسابی برایش خط و نشان کشیده.
تُن صدایش را پایین آورد تا فرهاد که حالا به سالن وارد شده بود، نشنود. گفت: عزیزم صبور باش، اون نباید به چیزی شک کنه.
صدایی از دوردستها شنیده شد: سلام زن عمو... سلام خانمی.
romangram.com | @romangram_com