#گلهای_باغ_سردار_پارت_155
نرگس مثل همیشه بدون اینکه بتوان از ظاهرش چیزی فهمید، اظهار داشت: هیچکس به اندازه مادر دلش برای داداشم تنگ نشده. مادر، باید تدارکات یک پذیرایی عالی را ببینیم.
مریم خانم دست دخترش را فشرد و با اینکار از او تشکر کرد؛ اما تنها کسی که بجز مریم خانم واقعا از این خبر خوشحال شد، همایون خان بود: عزیزم واقعا تبریک میگم. خوشحالم که اون قبل از مرگ من برمیگرده.
این جمله قلب مریم خانم را به درد آورد. او به یادداشت اردشیر زمانی که میخواست خانه را ترک کند به پدرش گفتهبود: پدر مطمئن باش تا وقتی که زنده هستی به این خانه پا نمیگذارم.
دلیل آن رازی بود که آنها از دیگر فرزندانشان پنهان میکردند. شاید هیچکس بجز خود اردشیر نمیتوانست آنرا افشا کند.
نرگس از شلوغی استفاده کرد و خود را به داریوش رساند: فکر میکنی چرا داره برمیگرده؟
این سئوال از داریوش پرسیده شده بود اما لادن که نزدیک مادرش بود مثل همیشه دخالت کرد و گفت: شاید داره میاد آشتی کنه و سکان کشتی امپراتوری سردارها رو به دست بگیره؟ بالاخره این ماست بندی خانوادگی طرفدار زیاد داره.
وحشتی که در چشمان و صورت نرگس و داریوش دیده میشد، لبخند تمسخر را بر روی لبهای این نوهی شیطون سردار نشاند و او با نگاهی معنیدار مادر و دایی خود را در بهت باقی گذاشت و به جمع فرزندان بی دغدغه خانواده پیوست. بیدغدغه از آن جهت که هیچکس به اندازهی نرگس و داریوش از بازگشت اردشیر فرزند ارشد خانواده دستپاچه نشده بود.
نرگس آرام زمزمه کرد: داریوش جان باید در این مورد با هم صحبت کنیم.
romangram.com | @romangram_com