#گل‌های_باغ_سردار_پارت_15

با سکوت دکتر همه نفس‌های خود را آزاد کردند. بعضی از سر تاسف و بعضی از سر آرامش.

***

فصل دوم: توطئه

خانه داریوش در یکی از خیابان‌های بالای پارک نیاوران، پذیرای همه خانواده سردار بود. خانه‌ای سه طبقه با نمایی بسیار زیبا که همه امکانات رفاهی در آن وجود داشت. از استخر، سونا و جکوزی اتاق ورزشی که مجهز به میز بیلیارد و میز پینگ پونگ و بهترین لوازم بدنسازی، گرفته تا مبلمان آنتیک ایتالیایی و فرش‌های گران قیمت ایرانی اینها همه فقط بخشی از ثروتی بود که داریوش با تلاش شبانه روزی بیست ساله‌اش در کارخانه عظیم پدربزرگ به دست آورد و آن شب برای به دست آوردن سهم بیشتری که خود را محق آن می‌دانست، بهترین فرصت نصیبش شد .

یک ساعت قبل او همچون مدیری کارآمد که کارکنانش را جمع می‌کند تا برای خروج از بحران با آنها مشورت کند، تمام اعضای خانواده اش را با صدایی گیرا طرف سخن قرارداد.

نرگس خواهربزرگش و همسر او فریدون خان بزرگ‌منش لیسانس حسابداری، رئیس حسابداری کارخانه و شرکت بزرگ سردارها، مردی با سری کم مو شکمی محسوس بسیار کم حرف و شیفته همسر و دو فرزندش لاله و لادن، که گل سرسبد خانواده سردار بودند. فرزند اول آنها لاله دختری قد بلند خوش هیکل گندم گون با چشمان مشکی و بینی عمل شده و لب‌هایی کوچک صورت گیرایی داشت، مهربان، کم حرف و خجالتی بود و ترم آخر مقطع فوق لیسانس در رشته ریاضی را می‌گذراند و خواهر کوچکش لادن شیرین زبان، شیطون، راستگو و شوخ که هیچکس نمی‌فهمید، چه زمانی جدی است و چه وقت در حال شوخی، پوست سفید با چشمانی طوسی، صورت گرد، لب‌هایی قلوه‌ای و دندان‌هایی چون صدف هم قد خواهر بزرگش اما کمی پُرتر از او، دانشجوی رشته حقوق و عاشق شغل قضاوت، طرفدار متعصب حقوق مساوی زن و مرد. همین طور نیلوفرخواهردومش دختری که کاملا زیر سلطه خواهرش نرگس بزرگ شده بود. از کودکی هیچ کاری را بدون اجازه نرگس و مادرش انجام نداده، تمام هم و غمش نگهداری از پسر ریز نقش و کوچکش پیمان بود. پسری که به علت رژیم غذایی او در زمان بارداری (البته به توصیه خواهرش نرگس )بسیار ضعیف و کوچک بود. نیلوفر نمونه یک دختر دهن‌بین و بی‌اراده بود و از آنجایی که خیلی زیبا نبود، به پیشنهاد خواهرش و البته با دستور او با اولین خواستگارش ازدواج کرد، فوق لیسانس زبان انگلیسی که در دو آموزشگاه زبان و یک دبیرستان تدریس می‌کرد، اما حتی برای خرید لباس‌هایش از نرگس می‌خواست تا در انتخاب آنها نظر دهد. همسر او آرش داوودی جوانی بلند قد لاغراندام سبزه رو ، فوق لیسانس مدیریت بازرگانی که در کارخانه پدر بزرگ مدیر کارگزینی شده و کمتر در جمع خانواده حضور می‌یافت؛ مگر اینکه از طرف داریوش احضار شده باشد.

کوروش برادر کوچکترش فوق لیسانس حقوق که بعد از گرفتن مدرک تحصیلی و خریدن سربازیش در کارخانه پدربزرگ دست راست برادرش شد و همسر او رزیتا که همه او را رز صدا می‌زدند. دختری با چشمان مخمور، لبخندی جادویی که دل ودین را از پسر آخر خانواده برد. لیسانس زبان انگلیسی، او هم مثل جاری بزرگش از خانواده خوب و محترمی بود. بعد از ازدواج با این پسر دوست داشتنی سردار درس را رها کرد و همه هم و غمش ساختن زندگی پر از شادی و محبت برای همسرش شد و ثمره این عشق و محبت دو طرفه دخترکوچولوی بسیارشیرین باهوش و زیبای آن دو، نسترن بود.

پدر و مادرش، که مهمان او و همسرش یاس (یاسمین) ورزشکار، شناگری حرفه ای با پوستی برنزه، شیک پوش و بیش از اندازه تجملی، اودرخانواده ای که همه پزشک بودند زاده شد. پدربزرگ، پدر، مادر، خواهر، عمو، دایی و خاله او هر کدام پزشکانی سرشناس بودند. خود یاس نیز رشته دندانپزشکی را با بهترین معدل تمام کرد. او عاشقانه با همسرش چهارده سال زندگی کرد و تنها منتظر روزی بود که داریوش به قولش عمل کند و اورا برای زندگی نزد خانواده اش به آمستردام ببرد، به اضافه پسران دوازده ساله و ده ساله اش اردلان و آرمان.


romangram.com | @romangram_com