#گل‌های_باغ_سردار_پارت_14

لبخند تمسخر چهره‌ی هر دو خواهر و برادر را پرکرد که دکتر شهیدی و دکتر طاهری از اتاق خارج شدند. وقتی همه به دور آنها جمع شدند، او با تاسف سری تکان داد و با صدایی گرفته گفت: او شوکه شده آرامبخشی به دستورآقای دکترطاهری برایش تزریق شد تا کمی بخوابد... متاسفم! اینطور که پیداست، شقایق دچار فراموشی شده... یعنی هیچ چیز از گذشته به یاد نداره.

سپس نفسی تازه کرد و در یک نگاه چشمان اشک آلود مریم خانم دستان لرزان همایون خان، دهان باز از تعجب کوروش و لبخند مرموز داریوش ونرگس را از نظر گذراند. و جمله اش را اینطور پایان داد: از ما کاری ساخته نیست، باید منتظر گذشت زمان باشیم .

مریم خانم که دیگر طاقت نداشت، به سمت اتاق شقایق دوید که داریوش جلوی او را گرفت: مامان صبر کن.

خانم سردار در جایش میخکوب شد و داریوش بی تامل رو به بهترین دوستش کرد و پرسید: بهروز حالا ما باید چه کار کنیم؟

در این وقت دکترطاهری رشته سخن را به دست گرفت: سوال خوبیه! به نظرمن چون بیمار کمی ترسیده، بهتره شما اول خودتان را به او معرفی کنید؛ البته دکترشهیدی برای او توضیح داد که شما اعضای خانواده اش هستید؛ اما برای اثبات آن نیاز به مدرک دارید. پس اولین کار تهیه آلبوم عکسی یا فیلم ازتمام اعضای خانواده است. که البته خودش باید در تمام آنها حضور داشته باشه. با این کار شما اعتماد او را جلب خواهید کرد و پس از آن با چند جلسه مشاوره با روانپزشک به او کمک کنید تا با این وضع کنار آمده به زندگی عادی خود ادامه دهد.

کوروش در این لحظه با ناامیدی سوالی که ذهن همه را مشغول کرده بود پرسید: دکتر، چه وقت حافظه‌ی شقایق برمی‌گرده؟

و با نگرانی اضافه کرد: بهتراست بپرسم؛ اصلا، حافظه‌ی او برمی‌گرده؟ و اگر اینطوره ما چطور می‌توانیم بهش کمک کنیم؟

دکترطاهری عینک خود را روی بینی جابجا کرد و سری تکان داد: جواب این سوال خیلی سخته. اینکه او چه موقع حافظه اش را بدست می آورد، هیچ‌کس نمی‌داند و اینکه آیا راه درمانی وجود دارد؟ علم پزشکی هنوز راهی برای درمان این بیماری پیدا نکرده؛ اما اینکه شما می‌توانید به او کمک کنید؟ شاید! با بازگویی خاطرات و یا حتی بازسازی یک خاطره مهم نتیجه خوبی دریافت کنید. البته اینها همه فرضیه است و هیچ منطق پزشکی آن را تایید نمی‌کند .


romangram.com | @romangram_com