#گلهای_باغ_سردار_پارت_13
داریوش به خواهرش گفت: فکر کنم، بهتره هیچکس نداند که مسبب تصادف کیه.
نرگس با دلخوری به جمع جلوی اتاق نگاهی انداخت و گفت: اگر یک چیزی بگم، عصبانی نمیشی؟
داریوش گوشهایش را تیز کرد و همانطور که به مادر و پدرش چشم دوخته بود، منتظر شد تا او حرفش را تمام کند.
نرگس سعی کرد، شجاعتش را از دست ندهد و بدون هیچ پشیمانی از اتفاقی که برای خواهر کوچکش افتاده بود گفت: اون فرهاد احمق موتور سوارها را پیدا کرد .
داریوش با ناباوری به خواهر بزرگش نگاه کرد و با درماندگی گفت : باورم نمیشه... باورم نمیشه که شما تا این اندازه بی احتیاطی کردید... خدایا حالا باید اون عوضی را هم خفه کنیم... آخه تو چطور تونستی به اون شارلاتان کار به این مهمی را بسپری؟
نرگس برای اینکه داریوش را آرام کند جواب داد : تو خودت را نگران نکن، اون شلخته با یک کمی پول خفه میشه. بسپارش به من.
بعد همانطور که لبهای خود را با دندان میگزید، گفت: چی فکر میکردیم، چی شد؟... بهتره دستپاچه نشیم به نظر من که بدم نشد. این تنبیهی برای این دختر لجباز و از خود راضی و داداش کوچولوی ترسوی ما است.
سپس در جواب نگاه کنجکاو داریوش چنین گفت: همین الان داشت قسم میخورد که به او اجازه دهد هرکاری خواست بکنه!
romangram.com | @romangram_com