#گلهای_باغ_سردار_پارت_12
بدون توجه به چشمان گرد شده نرگس ادامه داد: قول میدم، دیگه اذیتت نکنم. خدا تورا دوباره به من برگرداند، برای سپاس از اینکه خداوند مهربون دعاهایم را پذیرفت، قسم میخورم، از این به بعد هر کاری بخواهی بکنی جلوت را نگیرم.
در همین وقت کوروش و مادرش که به تخت نزدیکتر بودند، در کمال تعجب دیدند که شقایق چشمان درشت مشکیش را آرام و با خستگی زیاد باز کرد. با دیدن صورتهای خندان افرادی که بالای سرش بودند پرسید: اینجا... کجاست؟
خانم سردار زودتر از بقیه جواب داد: نگران نباش عزیزم... تو خیلی زود خوب میشی .
همایون خان همانطورکه دستش را جلو برد تا موهای او را نوازش کند، در ادامه صحبت همسرش گفت: چیز مهمی نیست، یک تصادف کوچک بود .
آنگاه دستش را روی سرشقایق گذاشت؛ اما شقایق سرخود را کنار کشید و با وحشت پرسید: منظورتون چیه؟... کدام تصادف؟ ... چی شده؟... شما کی هستید؟
انگار زمان ایستاده بود. نرگس با انگشتان کشیدهاش دهانش را بست تا جیغ نکشد، همایون خان با دو دست سرش را میفشرد، کوروش صورت خود را پشت دستان لرزانش پنهان کرد و مریم خانم برروی مبل کنار تخت از حال رفت .
جنجالی به پا شد، دکترها خود را به اتاق شقایق رساندند. اول خانواده را از اتاق بیرون فرستادند و سپس سعی کردند، شقایق را که حسابی شوکه شده بود، آرام کنند تا بتوانند معاینه دقیقتری از او بعمل آورند.
در خارج اتاق وضع بدی بود. مریم خانم و همایون خان گریه میکردند. کوروش به در اتاق چسبیده بود تا شاید صحبتهای دکترها با شقایق را بشنود؛ اما داریوش و نرگس در دورترین فاصله از اتاق وضع جاری را بررسی میکردند .
romangram.com | @romangram_com