#گل‌های_باغ_سردار_پارت_10

آن روز دکتر بهروز شهیدی در دفتر خود بود که کوروش خبر مجروح شدن شقایق و انتقالش به بیمارستان را شخصا به او رساند. در نگاه اول زخمی سطحی بر روی گونه و شکستگی کوچکی در سر به چشم می خورد که برای بندآمدن خونریزی کمی که داشت، به آن سه بخیه زده شد؛ اما شقایق از همان اولین لحظه‌ی زمین خوردن بیهوش شده و پس از انتقال به بیمارستان نیز به‌هوش نیامد، این امر باعث نگرانی دکتر شد و دستور رادیولوژی از سر، کمر و دست و پای او داد که با دیدن عکسهای رادیوگرافی، شکستگی کوچکی در دست چپش دیده میشد و خوشبختانه هیچ نقطه از بدنش آسیب دیگری ندیده بود.

بنابراین دکتر دستور داد، تا به‌هوش آمدن بیمار دستش را گچ بگیرند؛ اما شقایق پس از رسیدگی به زخم‌هایش و گچ گرفتن دستش نیز بهوش نیامد که باعث نگرانی بیش ازحد او و کوروش گشت و مجبور شدند، از بهترین پزشک متخصص مغز و اعصاب در بیمارستان، یعنی پروفسور طاهری بخواهند تا او را معاینه دقیق تری کند؛ شاید دلیل این بیهوشی بی مورد را توضیح دهد.

دکتر طاهری شقایق را با دقت معاینه کرد و دستور عکسبرداری ام.آر.آی داده و منتظر رسیدن جواب آن شد. در این فاصله داریوش، مریم خانم، همایون خان و نرگس نیز به بیمارستان رسیدند و تمام جریان را از دهان کوروش شنیدند؛ چون همه نگران شقایق بودند، هیچ‌کس متوجه نگاه‌های معنی‌داری که نرگس و داریوش در ضمن صحبت‌های کوروش باهم رد و بدل کردند نشد. شقایق در اورژانس بستری شد و خانواده نگرانش در راهرو به قدم زدن مشغول بودند که تیم پزشکی بالای سر بیمارحاضرشد. عکسهای ام.آر.آی نیز هیچ صدمه مغزی را نشان نمی‌داد، یا دسته کم دکترها چنین می‌گفتند.

در همین وقت دکتر طاهری به جمع پزشکان حاضر در اطراف تخت شقایق پیوست و با لبخند گفت : خدا را شکر هیچ صدمه‌ای به مغز بیمار نخورده، فقط کمی شوکه شده، بیشتر باید بگم شوک حاصل از ترسه؛ پس خیالمون راحته که مشکل مهمی نیست و انگار این خانم جوان که اینجا خوابیده می‌خواد، نقش زیبای خفته را بازی کنه! به تعبیر دیگه بذارید استراحت کنه، او به زودی از خواب شیرین بیدار میشه.

و با شیطنتی که از او بعید بود ادامه داد :حالا شاهزاده‌ای که باید او را بیدارکنه، کجاست؟

با این شوخی او پزشکان و پرستارانی که در اتاق بودند، خندیدند. دکتر طاهری رفت و زحمت توضیح وضعیت بیمار را به دکتر شهیدی سپرد.

رساندن خبر سلامتی شقایق به خانواده‌اش بهترین اتفاق آن روز بود. با این خبر همه نفسی به راحتی کشیدند، بخصوص نرگس که در این روز پرماجرا ممکن بود او را به کشتن دهد؛ اما خوشبختانه همه چیز به خیر و خوشی پایان یافت و خطر بزرگی از بیخ گوشش گذشت؛ غافل از این که این آرامش قبل از طوفان است.

یک ساعت دیگر از لحظه ای که دکتر شهیدی خبر سلامتی مغزی شقایق را داد،گذشت. همچنان خانواده سردار منتظر به‌هوش آمدن شقایق در بیمارستان به سر می‌بردند؛ اما هنوز چشمان زیبای او بسته بود و هیچ تغییری در وضعش دیده نمیشد. کم کم نگرانی آنها به پزشکان و پرستاران بخش سرایت کرد. دکتر شهیدی که در دفتر کارخود میزبان دوستش و خانواده او بود نیز سردرگم شده تمام اطلاعاتی که دکترطاهری در اختیارش گذاشته را به داریوش و خانواده اش داد؛ اما آنها هرلحظه بی‌تاب‌تر می‌شدند.


romangram.com | @romangram_com