#گلبرگ_پارت_7

-کجا؟؟؟من واقعا حوصله بیرون رفتنو ندارم..
_ بیخود...تو به اونش کار نداشته باش راس 9 اماده باش...
حریف سامان و یک دندگی هایش نمیشد...یقه کت ودامن یشمی رنگ پشمی اش را مرتب کرد ...کمی رسمی به نظر میرسید،اما برای قرار شام امشب مناسب بود...دست بند قیمتی اش را که یادگار مادرش بود با وسواس خاصی به دستش بست دستی به سنگ های سبز زمردی اش کشید هدیه دهمین ساگرد ازدواج مادرش بود...ارایش ملایمی بر صورتش نشاند...کیف دستی کوچکش را در دست گرفت به ارامی از پله ها سرازیر شد...اصلا حوصله نداشت دلش خواب میخواست اما حالا که مجبور به همراهی شده بود، دوست نداشت شب سامان را هم خراب کند پس لبخندی را زمینه چهره اش کرد با ارامش ذاتی اش سوار شد...
_سلام
_چقدر بی عرضه ان
_کیا؟؟؟
_پسرا...
_پسرا!!!
_اره...من موندم چطوری یه همچین دختر خوشکلی رو زمین مونده......
_دیوونه...
_جدی میگم....
_باشه.... حالا اقای جدی نمیشه بفرمایید شام امشب به چه مناسبتیه
_راستش دو ماه پیش که برای فستیوال موسیقی بی کلام به المان رفته بودم یکی از دوستای قدیممو دیدم،مقطع کارشناسی هم دانشگاهی بودیم....مثل اینکه بعد از ارشد، از المان بورسیه میشه دکترای موسیقیشو از المان میگیره.... زیر نظر اساتید بزرگ روس و ارمنستان هم پیانو یاد میگیره یه مدتم با گروه ارکستر سمفونیک المان همکاری داشته،خلاصه قرار بوده برگرده ایران برای تدریس دانشکده موسیقی... منم ازش قول میگیرم برای تدریسِ اموزشگاه ...شام امشبم یه جورمعارفه ست... همه اساتید اموزشگاه هم هستن...
_اسمش چیه؟؟؟
_امیر سام اریان...
_برام اشناست...
_چندین کنسرت تکنوازی پیانو داشته...کلا ادم پُریه...
_پس محسنی؟؟؟
_بهنام به کار خودش ادامه میده ،سام فقط با حرفه ای ها کار میکنه...بفرمایید خانوم خانوما رسیدیم...
نگاه از نیم رخ سامان گرفت چشم به رو به رو دوخت...رستوران بزرگ و شیکی به نظر میرسید...
شانه به شانه سامان وارد شد به لطف پاشنه های بلندش تفاوت قدی زیادی با او نداشت.
همه به احترام انها بلند می شوند و با وگرمی سلام واحوال پرسی میکنند ...

romangram.com | @romangram_com