#گلبرگ_پارت_52

_نخیر ...
گلبرگ سرش را به سمت سن ر*ق*ص چرخاند تا از نگاهای استخوان سوز کاوه فرار کند مردک با چشمانش او را کالبد شکافی میکرد انتظار داشت معذب نشود...نفس عمیقی کشید باز لبانش را به دندان گرفت ومشغول جویدن ان شد می دانست همه رژش را خورده است خوب بود اهل ارایش نبود وگرنه تا به الان حتما سرطان میگرفت...
با نزدیک شدن سرور از پشت میز پرید...
_ببخشید من واقعا دیرم شد اگه پارمیدا جون نیستن...
سرور میان حرفش امد ...
_تو اتاقشه عزیزم...کاوه جان راهنماییشون کن
لعنتی بر روح و روان خودش فرستاد خراب تر کرده بود اگه او را به اتاقی دیگر می برد اگر بلایی سرش می اورد ...
بسم ا... در دل گفت جعبه کادو پیچ شده اش را به دست گرفت پشت کاوه راه افتاد ...
پارمیدا را دراغوش گرفت تبریکی به او گفت کادو اش را داد از اتاف حارج شد نفس راحتی کشید و رو به کاوه گفت:
_میشه پالتو مو لطف کنین واقعا دیرم شده...
کاوه دوقدم به او نزدیک شد مقابلش ایستاد...
_کجا خانوم کوچولو هستیم در خدمتون...
_معدب باشید اقا...
_لبت داره خون میاد ...چی کارشون داری...بذار یکی دیگه ازشون فیض ببره...
گلبرگ دستانش را بلند کرد بر روی سینه کاوه نهاد وبا همه قدرت او را به عقب هول داد همان گونه که به پهنای صورتش اشک میریخت به سمت سالن دوید...
_پالتومو بده...
م*س*تخدم جوان چشمان گرد شده اش را به گلبرگ که نفس نفس میزد دوخت...
_اتفاقی افتاده خانوم...
_میگم پالتو لعنتیمو بده...
ان چنان ول وله ای در سالن بود که کسی متوجه صدای فریاد گونه گلبرگ نمیشد...
_اروم باشین... اخه چی شده ...الان خانوم صدا میکنم...
گلبرگ که همانند بید میلرزید دستان لرزانش را به زیر چشمانش کشید...

romangram.com | @romangram_com