#گلبرگ_پارت_51
هر قدمی که بر میداشت فحشی به خودش میداد که رویه چه حسابی پا به این مهمانی گذاشته است کاش حداقل به سامان خبر میداد اگر بلایی سرش می اوردند ...
گوشه شالش را در دستش مشت کرد و شروع به جویدن لبانش کرد ....تا حد امکان جایی را نگاه نمی کرد و تمام حواسش را به سرور داده بود که کلمات را مسلسل وار پشت هم ردیف میکرد اما گلبرگ حتی جمله ای را متوجه ای نشده بود
_عزیزم برادرم معرف حضورت هست
نگاهش را بالا اورد سعی کرد چهره مرد جوان روبه رویش را به خاطر بیاورد...
_سلام کاوه هستم ...دایی پارمیدا...
اخمی غلیظی بر چهره اش نشاند بدون توجه به دست دراز شده کاوه سلام زیر لبی داد...چند باری شازده را زیارت کرده بود وقتی به دنبال پارمیدا میامد محدود دفعاتی را هم با او هم کلام شده بود اما از نگاه های جستجوگرش خوشش نمی امد انگار چیزی فراتر از لباسهایش را میدید...
شالش را بر روی سینه اش مرتب کرد ...سرش را به سمت سرور چرخاند ...
_خانوم سرور اگه اجازه بدین پارمیدای عزیزو ببینم رفع زحمت کنم یه مقدار دیرم شد برادرم منتظرمه...
برادر را برای خالی نبودن عریضه گفته بود تا حساب کار دستشان بیاید وافکار مسمومشان را بایگانی کنند...
_با من راحت باش عزیزم ...منو کتی صدا کن...حالا چه عجله ای ...تازه اومدی...تازه سر شبه...
با خاونمی که م*س*تخدم گفت سرور به عقب چرخید دستش را به معنی "الان میام " بالا اورد به حالت قبلی اش برگشت...
_کاوه جان هوای گلبرگ جونو داشته باش ...ازش پذیرایی کن حوصلش سر نره..
در اخر هم چشمکی حواله کاوه کرد که باعث شد ته دل گلبرگ را خالی شود ...
_بفرمایید بشینید ..
با راهنمایی کاوه پشت میز گردی که مشرف به سن ر*ق*ص بود نشستند ...
_اسم زیبایی دارید
_ممنون
_حرفه جالبی دارید ...خیلی خوبه کار ادم سرگرمیشم به حساب بیاد...
_بله...
_شما حالتون خوبه
_بله...
_احساس کردم معذبین
romangram.com | @romangram_com