#گلبرگ_پارت_49

_با اژانس تماس گرفتین؟؟
_اره عزیزم با دوتا اژانس تماس گرفتم اما هیچ کدوم ماشین نداشتن ...بارون شدیده همه دست به دامن اژانس شدن
گلبرگ نگاهش را به سمت پنجره ای که پشت صندلی نویدی قرار داشت کشید...باران تازیانه زنان بر شیشه خط می انداخت و هر از چند گاهی هم برقی، سیاهی مطلقش را روشن میکرد ...فقط همین را کم داشت از رعدو برق به طور وحشتناکی میترسید...ترسی که از کودکی همراهش بود وقتی در اسایشگاه زندگی میکرد تمام شب را به دلیلی شیطنت های کودکانه اش در نماز خانه زندانی شد ان شب هم باران اینگونه تازیان میزد رعد هم چنگال هایش را بر پنجره میکشید وبا هر غرشش ضربان قلب گلبرگ کوچک را کند کندتر میکرد به گونه ای که صبح بدن بی جان او را کنج دیوار پیدا کرده بودند...با اولین برقی که به چشمانش خورد چشمانش را بست ناخن هایش را بر کف دست فشرد تا از جیغ کشیدن احتمالی اش جلوگیری کند خداشکر غرشش را نمیشنید....
_خوبی گلبرگ جان ؟؟؟
_میشه پرده رو بکشین ...خب من یکم از رعد وبرق میترسم...
_حتما عزیزم... جایی میری؟؟؟
_راستش تولد یکی از شاگردامه...
_پس بگو خوشکل کردی برای همینه...دیرت میشه منتظر بمونی من یه نیم ساعت دیگه دوباره تماس میگیرم...
_مجبورم بمونم...
در دل باخودش گفت خداکنه رعدو برق هم تموم شه...
با سلامی که نویدی داد به پشت سرش چرخید با دیدن اریان سرش را به زیر انداخت سلام زیر لبی گفت بعد از ماجرای علی رضا اولین برخوردشان بود احساس میکرد اریان با اخم به او نگاه میکند...
_جایی تشریف میبرین
هنوز نه را از دهانش خارج نشده بود که صدای نویدی بلند شد..
_استاد پروا جایی دعوت هستن اما بارون قرارشون بهم زده...اژانس هم ماشین نداره...
_می رسونمشون.. و رو به گلبرگ اضافه کرد ....بفرمایید
_نه ممنون منتظر میمونم...
_بفرمایید تو این بارون بعید میدونم ماشین گیرتون بیاد...
وفتی اریان میگفت می رسونمت یعنی تمام شده بود پس بدون نازو ادا راه افتاد ...
از اموزشگاه که خارج شدند اریان چترش را باز کرد و به گلبرگ نزدیکتر شد ...
_ماشینو دور تر پارک کردم...
گلبرگ که لحن اریان را دوباره صمیمی دید دلیل جمع بستن های فعل هایش را داخل اموزشگاه به حضور نویدی نسبت داد...
نگاه گلبرگ به نوک چکمه گریان قیمتش دوخته شده بود وخدا خدا میکرد رعدو برق تمام شود اولین صدایی که شنید لرزش خفیفی کرد و خودش را به گونه ای به اریان نزدیک کرد که بازویش مماس با بازوی او قرار گرفت...

romangram.com | @romangram_com