#گلبرگ_پارت_48
_چی گفت ...
_جواب سر بالا داد ...برگشتم نیم ساعت براش توضیح دادم میگه متوجه نشدم دوباره بگو....فکرش مشغول بود کلاسشم نصفه گذاشت بهانه سر دردو گرفت...هر چی گفتم چی شده سام ...گفت هیچی...اما عصبی بود ...منم دیگه پاپیچ نشدم...
یاسمین سرش را به سمت گلبرگ چرخاند و گفت:
_میدونی چیه گلبرگ جون ...دختر داییم چند سال پیش تصادف کرده فلج شده روحیشو از دست داده اصلا از خونه بیرون نمیاد قبلا پیانو میزد نه خیلی حرفه ای اما خب...میخواستم با استاد اریان صحبت کنیم تو خونه بهش اموزش بده ...فک میکنی قبول کنه...میدونم شان استاد بیشتر از ایناست ...
_نمی دونم ...
سامان:گلبرگ خبر داری مهرداد با ربانی نامزد کرد...
-واقعا
_نمی دونستی
_نه از کجا باید می دونستم...می دونی که من به زندگی دیگران توجه ندارم به اندازه کافی تو دل مشغولی های خودم غرق هستم...
_.یه بار مچشون گرفتم...بیچاره ها منو دیدن زرد کردن...
گلبرگ قندی رو به سمت سامان که با صدای بلند میخندید پرت کرد...
یاسمین:اینا کی هستن ...
_اساتید اموزشگاه...دیروز تو اموزشگاه بچه ها دورشون کردن قرار شد این هفته همه رو مهمون کن...
_خب شما کی ما رو مهمون میکنین...
سامان نگاهی پر مهری به یاسمین انداخت...
_خانوم خانوما دوست ندارن فعلا علنی شه میخوان بیشتر اشنا بشیم ...گلبرگ تو یکم نصیحتش کن پسر به این اقایی خوش تیپی از کَفِش میره ها...
گلبرگ دستش را دور یاسمین حلقه کرد و رو به سامان گفت:
_تو بهتره نگران خودت باشی تا این خانوم خوشکله رو از دست ندی...
_چه غلطا...این خانوم خوشکله مال من هست مال منم میمونه...یکم فقط نازش زیاد...
_تو هم باید تا دنیا دنیاست خریدار باشی...
مقابل اینه دستشویی اموزشگاه ایستاد دستی به موهای فر شده اش کشید که زیر شال بافت مشکی اش بر روی شانه هایش رها شده بود سامان همیشه میگفت موهای فر، زیبایی اش را دوچندان میکند و به چهره اش شیرینی خاصی میبخشد...به مهمانی تولد یکی از شاگردانش دعوت شده بود عادت به این گونه مهمانی ها نداشت ترجیح میداد در محیطی حضور داشته باشد که اشنایی قبلی با ان داشته اما اصرار شاگردش و البته مادر شیک و پیکش موجب قبولی درخواستشان شده بود...با خود فکرکرد قاعدتا جشن تولد دختر بچه 9ساله ای نمی تواند محیط بدی داشته باشد... خودش هم هوای مهمانی داشت حتما حضور در جمع بچه ها روحیه اش را خوب میکرد ...رژ قرمزش را اینبار با قدرت بیشتری بر لبانش کشید ارایش چندانی نداشت خط چشم نازکی را داخل چشمانش کشیده بود اما همین ارایش مختصر هم از این به ان رویش کرده بود...
مقابل میز منشی همیشه مهربان اموزشگاه ایستاد ...
romangram.com | @romangram_com