#گلبرگ_پارت_46

_بد نباش گلبرگ ...نشکون منو...
_منم شکستم...خیلی بی رحمانه ام شکستم ...همش با خودم میگم من چی کار کردم که باعث این اشتباه شد...
_چرا ما به اینجا رسیدم...چرا نمی تونیم باهم دو کلام حرف بزنیم ...همش درگیری لفظی...
علی رضا فاصله اش را با گلبرگ که میان در ایستاده بود پر کرد مقابل او قرار گرفت دستان گرمش را در دستان سردش گرفت
_بهم اعتماد کن گلبرگ...
گلبرگ لحظه ای شک زده به دستشان خیره شد سپس سرش را بالا اورد دهان باز کرد ...اما با دیدن اریان که پشت علی رضا ایستاده بود و میخ دستانشان بود حرف در دهانش ماسید ...
با ببخشید نسبتا بلندی که اریان به زیان اورد علی رضا تکانی خورد خودش را کنار کشید و دستان گلبرگ را رها کرد ...اریان هم با اخمانی که هر لحظه بیشتر میشد از کنار گلبرگ گذشت و عطر تلخش را در مشام او جا گذاشت..
وقتی اریان از مقابل دیدگانش محو شد سرش را به سمت علی رضا چرخاند...
_من معذرت میخوام ...نمی دونم چرا...بذار برات توضیح بدم...گلبرگ...
_یه لطفی بهم کن دیگه جلوی چشمام نباش ...دیگه نمی خوام ببینمت
_گلبرگ
_گلبرگ چی...من واقعا از تو انتظار نداشتم.... تو مرام و مسلک منو می دونی...علی رضا داری با این کارات تمام خاطرات دونفرمون تار میکنی...
معلق بود هر کاری میکرد چشمان برزخی اریان از مقابل دیدگانش پاک نمیشد از طرفی هم اعصبانی بود علی رضا هم برایش مسئله شده بود تا به حال چنین کاری نکرده بود او به خوبی میدانست که گلبرگ ادم این گونه لمس ها نبوده ونیست...درست که بعد از ان دادو بیداد کرده بود و برایش خط و نشان کشیده بود اما باز هم سبک نشده بود...تمام حواسش در گرو ان نگاه دریایی بود که دیگر ارام نبود بلکه طوفانی بود...
دستش را به زیر چانه اش زد نگاهش را بر روی میز کوچکش چرخاند که با انواع غذاها رنگینش کرده بود...خودش را با اشپزی سرگرم کرده بود تا امروز را فراموش کند ...کاش کسی زنگ خانه اش را میزد ومهمانش میشد ...دلش هوای مهمان بازی های کودکانه اش را کرده بود ...همان ها که داخل ظروف رنگارنگ پلاستیکی شکلات میگذاشت و منتظر میشد تا مادرش مهمانش شود ...
_الو ...
_سلام دختره...
_سلام خوبی...
_ممنون ....یادی از ما کردی
_رو تو برم ...نه که تو همش به یادمی ...
_من دلم همش پیش توِ عروسک
_بله می دونم..حالا کجایی ؟؟؟
_بیرونیم

romangram.com | @romangram_com