#گلبرگ_پارت_45
_بذار باشه...درضمن این لوس بازی ها بهت نمیاد...
_میدونم ...سامان میگه استعدادشو ندارم...راستی میخواستین در مورد لیلا صحبت کنین..
_اره ...غروب با دکترش تماس گرفتم گفت مسئله حادی نیست با دارو حل میشه فردا صبح برای یه سری از معالجات بره مطب...
_ممنون از لطفتون ...امشب به الهه میگم ...ما خیلی نگران بودیم ...خداشکر چیزی نیست...
_استاد من از کی میتونم رنگ روغن شروع کنم؟؟؟
_الان زوده عزیزم باید طراحیت به یه سطح ایده الی برسه بعد...عجله نکن...سعی کن لذت ببری ...
_چشم...ممنون استاد...خداحافظ
_خداحافظ
پالتو اش را بیشتر به خود نزدیک کرد از اموزشگاه خارج شد اخرین ساعت کلاسش بود هوا کاملا تاریک شده بود شالگردنش را تا بالای بینی اش بالا کشید اخرین چیزی که میخواست سرما خوردگی بود...
_ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا
یک زمانی این نوازش خفته در صدای علی رضا را دوست می داشت همه را به حساب برادرانه هایش میگذاشت اما اکنون حس ادم هایی را داشت که رکب خورده اند..ناخوداگاه اخم مهمان صورتش شد...
_اخم نکن گلبرگ دلم هوات کرده بود
_منم دلم هوای علی رضا کرده ...اما علی رضا خودم...همونی که نقش برادر برام بازی میکرد .... دلم هوای برادرانه هاشو کرده...دلم هوای اینو کرده یه دل سیر براش درد و دل کنم...
romangram.com | @romangram_com