#گلبرگ_پارت_42

_و اونوقت چرا؟؟؟
دوست داشت جیغ بکشد به خاطر قیافه دلقکی چند دقیقه پیشم اما با صدای ارومی که به زور به گوش میرسید گفت:
_من نمیام تو رو خدا برین...
_میای البته اگه دوست نداری به گوش هنرجوهای کنجکاو اموزشگاه برسه...
اریانو این همه بد جنسی....
_استاد...
_منتظرم گلبرگ...
در جلو را باز کرد و به ارامی سوار شد حتی نیم نگاهی هم به اریان نینداخت ...حتما این بدجنسی اش را تلافی میکرد فعلا کاری نمی توانست بکند...باید کنار می امد...ولی از همه بیشتر اصرار اریان برای همراهی اش عجیب بود...
_الان قهری
گلبرگ با سماجت به بیرون زل زده بود وقصد کوتاه امدن نداشت...
_خب من معذرت میخوام شما رو با چهره نقاشی شده دیدم...
گلبرگ زیر لب به گونه ای که اریان بشنود گفت:
_خیلی بد جنسین...
اینبار اریان تک خنده بلندی کرد ...
_اگه بد جنسی نمی کردم الان باید مینشستی به اتفاق نیم ساعت پیش فکر میکردی و خود خوری میکردی...به نظرم هر چیزی که روح پاک و کودکانه های خالصانتو تیره کنه ارزش فکر کردن نداره...
گلبرگ سرش را به سمت اریان که به ارامی ماشین را از پارک خارج میکرد چرخاند...
همین تک جمله اریان مانند ابی بر اتیش دلش بود ...تمام حال بدش را از بین برده بود ...انگار دیگر خجالت نمیکشید...از اینکه اریان به فکر او بود حس ملسی در رگ هایش جریان پیدا کرده بود...
_خیلی مسخره شده بودم؟؟؟
اریان با لحنی که جای هیچ گونه بحثی را نداشت گفت:
_اصلا...مادر بزرگم همیشه میگفت وجود دختر تو خونه نعمته اما ما تو خونه دختر نداشتیم از وقتی باهات اشنا شدم بیشتر به این حرف مادربزگم میرسم...وجود تو،تو هر خونه ای نعمته...
گلبرگ با گونه های گلگون شده موهای وحشی اش را به زیر شال هدایت کرد...احساس میکرد قلبش نت خاصی را مینوازد ...برای پیش گیری از پیش رویی قلبش لب باز کرد...
_شما خواهر ندارین؟؟؟

romangram.com | @romangram_com