#گلبرگ_پارت_41
_گلبرگ خانم نه نیار ...من تو راهم...
دستی به موهای درهمش کشید دوست داشت تک تک موهایش را بکشد اصلا چرا موهای خودش را ،باید به جان موهای خوش حالت اریان می افتاد....مانند کودکان پاهایش را چندین بار به زمین کوبید... وبا صدای بلند با خود تکرار کرد...
زورگوی خودخواه...
در جلو را باز کرد سوار شد سلام زیر لبی کرد... دست به سینه نشست لبانش را همچون کودکان جمع کرد سرش را به سمت شیشه چرخاند ...ان روی گلبرگ بود که هر کسی افتخار رو را رویی با ان را نداشت ...هر چه منتظر ماند از حرکت ماشین خبری نشد سرش را به سمت اریان چرخاند طلبکار به او چشم دوخت...
وقتی شلیک خنده اریان بلند شد گلبرگ تکانی به خود داد سعی کرد در خود به دنبال نقطه ضعفی بگردد که محرک همچین خنده ای از اریان شده بود چون تا کنون همچین صدای بلندی را از او نشنیده بود...به خود لعنت فرستاد چرا در هنگام خروجش از خانه نگاهی به اینه ننداخته است تا از مرتب بودن سرو وضعش مطمئن شود...
با چاشنی اخم رو به اریان گفت:
_میتونم بپرسم به چی میخندین؟؟؟
اریان که از شدت خنده کبود شده بود یکی از دستانش را مقابل دهانش گرفت با لبخندی که هر لحظه عریض تر میشد گفت:
_این طرح موشه؟؟؟
گلبرگ یکی از ابروهایش را بالا داد
_موش؟؟؟
_نمی دونم شایدم خرگوشه
_خرگوش...من متوجه نمی شم شما چی میگید
اریان دستش را بلند کرد در مقابل چشمان بهت زده گلبرگ افتاب گیر ماشین را پایین داد وبا چشم ابرو به اینه ان اشاره کرد...
وقتی گلبرگ چهره نقاشی شده خود را در اینه دید برای چند ثانیه ای نفس کشیدن را فراموش کرد ...دم دمای غروب که دلش گرفته بود صورتش را به شکل خرگوش نقاشی کرده بود ...کاری که مادرش همیشه انجام میداد تا او را از کسلی خارج کند پدرش هم گرگ میشد وتمام خانه را دنبالِ او میکرد تا یک لقمه چپش کند...جانی در پاهایش نبود تا از ماشین فرار کند نگاه مبهوتش بین اینه واریان می چرخید ...رد اشکهایش هم بر صورتش باقی مانده بود واقعا دیدنی شده بود ...اریان مردانگی کرده بود و به همان خنده بسنده کرد بود هر که بود...
اریان با صدای مهربانی که انگار با کودکی خردسال صحبت میکند گفت:
_برو صورتتو بشور من تو ماشین منتظرتم...
با افتضاحی که بار اورده بود امکان نداشت دیگر سوار ماشین اریان شود ...
یک ربعی میشد صورتش را شسته بود و کنار پنجره ایستاده بود و مانند احمق ها اشک میریخت کمی پرده را کنار کشید ...ماشین اریان هنوز مقابل خانه اش بود ...انگار قصد رفتن نداشت با صدای گوشی اش سرش را به سمت میز وسط حال چرخاند ...با دیدن شماره اریان لعنتی نثار خودش کرد ...باید جواب میداد و میگفت که برود و او دیگر قصد همراهی اش را ندارد اما با کدام رو...
_الو
_الو ...گلبرگ کارت تموم نشد ...نیم ساعت منتظرم...
_شما بفرمایید استاد من با شما جایی نمیام...
romangram.com | @romangram_com