#گلبرگ_پارت_4

_اینا مال منه؟؟؟
_اره عزیزم
_ولی اینا خیلی قشنگن....وااای ممنونم خاله
_خواهش میکنم ...اسمت چیه؟؟؟
_مریم...
وبا انگشت اشاره به طرح روی جلد اشاره کرد
_این سیندرلاست؟؟؟
_اره عزیزم ...کارتونشو ندیدی؟؟؟
دخترک لبانش را با بغض جمع کرد سری از روی نفی تکان داد...
نگاهی اجمالی به داخل کیفش انداخت ...همیشه همراه خود چند کارتون داشت عاشق کارتون بود... انقدر فیلم های روز هالیوودی جذبش نمی کرد که انیمیشن میکرد...سیندرلا همراهش نبود اما خب با گیسو کمند هم کارش راه می افتاد...
_خونتون دستگاه پخش CDدارین؟؟؟
_نه...اما علی اینا دارن خاله کوکب اجازه میده ما خونش فیلم ببینیم...
_بیا عزیزم اینو ببر نگاه کن...
_اینم مال منه؟؟؟
_بله مریم خانم...
_ممنونم خاله...اسمت شما چیه؟؟؟
_گلبرگ
_چه اسم قشنگی...مجتبی هم سر چهارراه گل میفروشه گلبرگاش رنگ موهای شماست
دستی بر زانوهایش زد بلند شد و نظاره گر دور شدنه دختر کوچک ماند...
وارد خانه شد ،راه اتاق را در پیش گرفت...ته مانده انرژی اش را هم صرف بچه های کلبه کرده بود... از بس او را این طرف و ان طرف کشیده بودند احساس میکرد پاهایش دیگر توان نگه داشتن وزنش را ندارد...چرمش را از تن خارج کرد و با همان لباس ها بر روی تخت ولو شد ...چشمانش طلب جرعه ای خواب میکردند...پتوی ِگرم و نرمش را دور خود پیچید و همچون جنینی در خود مچاله شد...
با احساس تیغه های نور پشت پلک هایش چشمانش را باز کرد دستی بر انها کشید کش وقوسی به بدنش داد،راهی حمام شد...
بعد خوردن صبحانه ای مفصل،سه پایه و تابلو نیمه کاره اش را وسط سالن قرار داد مانتو کارش را پوشید لچکی بر روی موهایش بست موزیک لایتی گذاشت...باید تابلو را به نمایشگاه میرساند و هنوز بیشتر از نصفی کار داشت...

romangram.com | @romangram_com