#گلبرگ_پارت_36
_من بهش گفتم
بی شک امروز با حضور سامان بیشتر خوش میگذشت...
به دو گروه تقسیم شده بودند اریان و سامان در یک گروه گلبرگ و الهه هم در گروه دیگر بودند بچه ها هم بین دو گروه تقسیم شده بودند طبق سکه ای که انداخته بودند گروه گلبرگ وسط بودند سامان به خوبی می دانست گلبرگ در این بازی بی رقیب است و به خاطر اندام ریزش و جست و خیزش به سختی می توان او را هدف گرفت به همین دلیل زیاد از گروه بندی راضی نبود وشروع به کرکری خواندن کرده بود...
نیم ساعت از شروع بازی نگذشته بود که همه بچه ها رو زده بودند وفقط گلبرگ وسط بود نفس هایش به شماره افتاده بود ولی نمی خواست جلو سامان کم بیاورد بچه ها از کنار زمین او را تشویق میکردن با لبه ی آستینش عرق پیشانی اش را پاک کرد وکمر راست کرد تا بنا گوش سرخ شده بود سامان ناگهان توپ را در هوا چرخاند و به طرف او پرتاب کرد گلبرگ چرخشی به کمرش داد توپ با شتاب از کنارش گذشت صدای جیغ و داد بچه ها اوج گرفت ...
گلبرگ به سمت انها برگشت به صورت نمایشی گوشه مانتو اش را گرفت تعظیمی کرد...
توپ بعدی را اریان به ارامی پرتاب کرد که صدای فریاد سامان بلند شد...
_اه...خوب پرت کن دیگه سام ... نمیبینی چه دور بر داشته ...
گلبرگ خنده بلندی کرد و رو به سامان گفت:
_حرص نخورعزیزم ...بازیه دیگه...البته تلاش شما هم قابل تحسینه...استادم همه سعیشون میکنن اما خوب...
و با سرتقی تمام شانه اش را بالا انداخت لبخند شیرینی بر لبانش نشاند سرش را به سمت شانه چپش خم کرد ...سامان از فرصت استفاده کرد توپ را محکم به سمت او پرتاب کرد تا گلبرگ متوجه شود و تکانی به خود دهد توپ محکم به سینه اش بر خورد کرد از شدت ضربه نقش زمین شد
اولین کسی که به سمت او دوید اریان بود کنارش نشست دستش را دور شانه او حلقه کرد سرش را بالا اورد ...
_گلبرگ خوبی؟؟؟
با شرم سرش را زیر انداخت هنوز سینه اش از ضربه ی محکم توپ می سوخت اما لب به دندان گرفت
_بله خوبم یه درد انی بود
_بریم دکتر
_نه نه خوبم
_گلبرگ
سرش را به سمت سامان که باچشمان اشکی کنار او نشسته بود چرخاند با تعجب گفت:
_خوبم سامان نگران نباش... اما منتظر تلافی باش...
_به خدا نمی خواستم محکم بزنم...اصلا نمی دونم چرا...
_اما زدی
اینبار گلبرگ سرش را به سمت اریان چرخاند که با خشم به سامان چشم دوخته بود...
romangram.com | @romangram_com