#گلبرگ_پارت_27

با لبخندی که گوشه لبان اریان پدیدارشد انگار جان تازه ای یافته باشد نفس عمیقی کشیدو متوجه شد در تمام این چند ثانیه نفسش را در سینه حبس کرده است...
_من...من واقعا معذرت میخوام ...به خدا فکر کردم الهه ست...واای خیلی بد شد...
وقتی با سکوت اریان مواجه شد لبش را به دندان گرفته وسکوت کرد...
نمی دانست باید چه بگوید سکوت اریان به نظرش طولانی شده بود با خود اندیشید شاید به اشتباه پوزخند اریان را برای خود به لبخند تعبیر کرده است...نگاه التماسی به الهه انداخت شاید او کاری کند ولی الهه سرش را به سینه چسبانده بود قصد بلند کردنش را هم نداشت...تمام اینها به کنار ازهمه بیشتر کنترل خنده اش سخت بود وفقط دوست داشت به گوشه ای فرار کند و با صدای بلند بخندد چهره اریان واقعا بامزه شده بود...برای فرو خوردن خنده اش نفس عمیقی کشید...
_حالا چرا جلوی خندتو میگیری...
همین جمله از جانب اریان کافی بود تا شلیک خنده اش بلند شود...لبخند بر روی لبان اریان هم شکل جدی تری به خود گرفت...
_امروز جلسه کاری کسل کننده ای رو پشت سر گذاشتم جلسه ای پر از اعدادو ارقام چیزی که من به هیچ وجه چیزی ازش سر در نمیارم اما این اتفاق...یه جورایی حالمو خوب کرد...
-خوشحلم حالتون خوب شده ولی من بازم معذرت میخوام ...راستش قرار بود با الهه بریم همین ساندویچی سر خیابون...اما الهه گفت من با این سرو شکلم شبیه دلقکا میمونم منم خواستم تلافی ...بازم شرمنده...
_پس قرار بود ساندویچ بخورید...خب من الان خیلی گرسنمه با این شکل و قیافه ای که شما برام درست کردین رستورانم نمی تونم برم تا خونه برسم از گرسنگی هلاک میشم پس منم مهمون افتخاریتون...
الهه:خواهش میکنم اما ما اینجا وسایل پذیرایی نداریم خودمون قرار بود همبرگر بخوریم...
اریان:منم همبرگر میخورم اتفاقا خیلی وقته نخوردم ...
الهه:خب پس سه تا همبرگر با نوشابه...
_نه...دوغ..
الهه:گلبرگ یه شب هزار شب نمیشه...تا تو روزنامه ها رو پهن کنی من اومدم...
با خروج الهه گلبرگ نگاه خود را به سمت اریان سوق داد...واقعا قرار بود اریان با ان پالتو چند صد تومانی و ان کروات ابریشمی تا ساعتی دیگر کنار انها بر روی روزنامه ها بشیند و ساندویچ 10 تومانی گاز بزند...
اریان:به شاهکارت خیره شدی...می پسندی.
گلبرگ سرش را با شرمندگی به زیر انداخت
_من که معذرت خواستم ...اصلا بدید خودم بشورم...
_شوخی کردم ...فوق العاده شده...تنها کار کردی؟؟؟
_با کمک الهه...
_هنوزم به نظرم نقاش می اومد بهتر بود...خسته شدی...
_نه...دوست داشتم خودم کار کنم...

romangram.com | @romangram_com