#گلبرگ_پارت_146

دستش را به دور کمر باریک گلبرگ پیچاند:خسته شدی
_پام درد میکنه....میشه کفشمو در بیارم
_داری شوخی میکنی
_چرا خب...دیگه نمی کشم به خدا ...تمام انگشتام درد میکنه...معلوم نمیشه که...
_سرتق خانم نگفتم پاشنه اش بلنده اذیت میشی...گفتی خوشکله
_خب خوشکله دیگه...شبیه کفش سیندرلاست...
محو لبان غنچه شده گلبرگ بود که با صدای تلق تلق کفشی که در شلوغی سالن به گوشش رسید، سر چرخاند با زن جوانی که ارایش اغراق امیزی بر صورت داشت و مسئول بر گزاری مراسم بود مواجه شد:بفرمایید
_میخوایم شام سرو کنیم.... لطفا همراه من تشریف بیارین برای شما الاچیق داخل باغ دیزاین کردیم...
با دیدن الاچیق نقره ای رنگ گوشه باغ که همچون الماسی در ظلمات شب می درخشید ایستاد شنلش را کمی ازصورتش کنار زد تا بتواند به خوبی ببیند:چقدر زیباست...
_خوشحالم خوشت اومده
_ممنونم امیر سام امشب فوق العاده ست...
_امشب فقط برای تو...
_به قول بنیامین الان سوت بلبلی می طلبه حیف که بلد نیستم...
تک خنده بلندی زد شنل گلبرگ را باز کرد او را در اغوشش کشید به سمت الاچیق برد:گفتم کسی مزاحممون نشه...
گلبرگ را بر روی صندلی نشاند مقابل پایش نشست
_چی کار میکنی
_کفشتو در میارم یکم پات اروم بگیره...
پاهایش را عقب کشید خجالت کشیده بود:خودم در میارم امیرم تو بلند شو...
بدون توجه به اعتراض گلبرگ پاهایش را جلو کشید با ارامش مثال زدنی کفش هایش را از پاهایش خارج کرد صندلی اش را به سمت گلبرگ کشید کنار او جا گرفت ..
_واای چقدر گرسنم بود امیر...خب از چی شروع کنیم
برروی کاناپه وسط حال نشست نگاهش را در خانه بزرگ و زیبایش چرخاند که حاصل یک ماه به قول الهه بدو بدو بود...دکوراسیون سفید و سرمه ای اش به انتخاب امیر سام و سلیقه خودش بود ... برای لحظه لحظه چیدمان خانه اش وقت گذاشته بود تا باب میل خودش دراید ...
شنلش را باز کرد بر روی دسته کاناپه انداخت خودش را به سمت امیر سام که مشغول باز کردن گره کراواتش بود کشید سرش را بر روی شانه اش گذاشت:امشب بهترین شب زندگیم بود...واقعا ازت ممنونم همه چیز عالی بود...

romangram.com | @romangram_com