#گلبرگ_پارت_145

سرش را عقب کشید م*س*ت از پیک هایی که از می نگاه گلبرگ بر قلبش سر ریز میشد سرش را به سمت سقف بلند کرد نفس دیگری گرفت....
با جرات نا شناخته ای که از خودش بعید می دانست بر روی انگشتانش بلند شد ب*و*سه ای به زیر گوش امیر سام زد در همان حال لب زد:دوست دارم
کلافه از داغی بدنش و عرقی که بر روی کمرش سر می خورد به سمت الهه چرخید شنل را از او گرفت بر روی سر گلبرگ کشید گره محکمی بر روی سینه اش زد ...
لبخندی به سرخی گونه های الهه زد دستش را کشید کنار خودش نشاند:یکم اروم بگیر خسته نشدی اینقدر ر*ق*صیدی ...لپات قرمز شده ...یکم جلوی مامان سیما ابرو داری کن پشیمون میشه از اینکه اومده خواستگاریت ...
_تو نمی خواد نگران من باشی ....پاشو بر*ق*ص دیگه به خدا عروس به این ماستی ندیدم
_وقتی شوهرمو بیرون کردین ...
_خوبه تا همین الان کنارت بود...یه چند ساعت بذار ما راحت باشیم لباسم خیلی بازه جلوی امیر سامم باید کت بپوشم راحت نیستم .. نگران نباش امشب به اندازه کافی از هم فیض میبرین...
چشم غره ای نثار الهه کرد :به تو چه دختره عزب ...
_اینارو بی خیال...گلبرگ امیر پارسا منو اینطوری دید...
چشمان گرد شده ش را از روی یقه بی نهایت باز الهه گرفت به نیش بازش رسید :خب
_هیچی عکستون اورده بود ...حوا بیشور گفت سیما جون کارم داره نگفت امیر پارسا هم جلوی دره...منم سرخوش همین طوری رفتم نگفتم یه شالی چیزی بندازم رو شونه هام...
_نیش بازت برای اینه
_اخه نمی دونی که یهو سرفش گرفت سیما جون زد پشتش گفت نفس بکش پسرم ...وای من نمی دونستم بخندم یا خجالت بکشم...
_عجب رویی داری به خدا...تو مگه خجالتم میکشی
_ای بابا خب یه ماه دیگه عقد میکنیم ...
_اگه امیر سام تا حالا فراری نشده امیر پارسا هم نمیشه...گلبرگ فک کنم خدا دلش برامون سوخت این دو تا داداش سر راه ما قرار داد دیگه با خودمون تعارف نداریم همچین لعبتی هم نیستیم ...حیف امیر پاشا از نازنین کوچکتره وگرنه اونم جورش میکردم...
_اسممو شنیدم...چی پشت سرم میگفتین...
سرشان را به سمت نازنین چرخاندند وقتی سیمین را هم کنار نازنین دیدند هر دو به احترامش بلند شدند....
بار دیگر در اغوش سیمین فرو رفت:زیبا شدی دخترکم...
_ممنون سیمین جون...خیلی خوشحال شدم وقتی شما و استادو دیدم ...من خیلی مدیون استادم...ایشون خیلی برای من زحمت کشیدن
_تو لیاقتشو داشتی ...نادر همیشه روی تو حساب دیگه ای باز میکرد ...
_سیمین جون اجازه بدین با مادرم اشناتون کنم...

romangram.com | @romangram_com