#گلبرگ_پارت_144
_قربون دلت برم ترسوندیم...پس خدا شکر هنوز پیشت اعتبار دارم
_یعنی چی...
_ دیدم خانوادتو پیدا کردی دیگه ما رو تحویل نمی گیری...گفتم فراموش شدم..
صدای هق هقش قدرت بیشتری گرفت: اگه دربارم اینطوری فکر کردی نمی بخشمت ....تو به دوست داشتن من شک داری...
_گریه نکن خانومم ...شوخی کردم...اوخ...
_چی شدی
_هیچی دستم خورد به لیوان چایی ریخت رو دستم....
_خیلی سوختی...پماد سوختگی تو کمد دستشویی هست...
_نه...خوبم...گلبرگ
_بله
_کاش پیشم بودی تا به جای بالشت خودت ب*غ*ل میگرفتم تا صبح با ارامش می خوابیدم.....
نگاهی به عروس داخل اینه انداخت به موهای شینیون شده اش به چشمان خندان تیله ای اش به لباس سفیدش که پشتش تا گودی کمر باز بود و با دانتل ظریفی پوشانده شده بود...کمی به سمت چپ چرخید لبخندی به دنباله بلند دوست داشتنی اش زد سر انگستانش را بر روی تاج ظریف مرواریدش کشید... شبیه همان پرنسس هایی شده بود که هر شب با شنیدن قصه هایشان می خوابید و بیرون از این اتاق شاهزاده سوار بر اسبش منتظرش بود... دامنش کمی بالا کشید پای راستش را از زمین فاصله داد کفش بلوری اش را از نظر گذراند... به سمت الهه ، حوا و نازنین که با چشمان به اشک نشسته تمام حرکاتش را زیر نظر داشتند چرخید...هیجانی توصیف ناپذیر سلول سلول وجودش را در گیر کرده بود ... تک تک انها را در اغوش کشید:یه قطره اشک بریزین منم گریه میکنم...
کمی بیشتر در اغوش نازنین ماند:برات خیلی خوشحالم گلبرگ...
_خیلی خوشکل شدی خواهری
ب*و*سه ای به گونه الهه زد: بودم عزیزم
_اتفاقا برعکس جوجه اردک زشت بودی ولی الان مثل قو شدی
حوا میانشان ایستاد میانه را گرفت:باشه باشه بعد می تونین کل کل کنین
دسته گل رز های سفیدش را به دستش داد: امیر سام بیرون منتظرته...دستت خوبه
_اره ...فعلا که خوبم...
دست گلش را در دستش فشرد با اشاره فیلم بردار از سالن ارایش گاه خارج شد قدم های کش دارش را به سمت امیر سام که بی قرار منتظرش ایستاده بود کشید...مقابل قامت بلندش ایستاد...شاهزاده اش از انچه تصورش را می کرد جذاب تر و خواستنی تر شده بود ...با خود فکر کرد کت و شلوار در اتاق پرو هم اینگونه بر تنش نشسته بود یا امروز به نظرش بی نظیر می امد...
دست گرمش بدون توجه به هر انچه که فیلم بردار با او هماهنگ کرده بود بر روی گونه گلبرگ نشست نفس عمیقش بر روی صورتش پخش شد : نفس گیر شدی ...
ب*و*سه ای بر پیشانی اش نشاند همانطور که لبانش بر پیشانی گلبرگ چسبیده بود لب زد:دوست دارم...
romangram.com | @romangram_com