#گلبرگ_پارت_134
_پرستار خوشکل دیدی حواست پرته ها...
_گلبرگ
_خب اخه حواست نیست همش تو فکری....من می دونم چیزی شده تو نمی خوای به من بگی
چند قدم به گلبرگ نزدیک شد نایلکس دارو را جلو کشید بر روی تخت او نشست پمادی که برای لبان خشک گلبرگ خریده بود بیرون اورد مقداری بر روی انگشت اشاره اش گذاشت بر روی لب پایین او کشید:اینقدر زبون نزن لباتو..
گرم شده از حس ناملموس زیر پوستش لب زد:من که زبون نمی زنم...به خاطر بیهوشیه همش خشک میشه...
_جواب ندی نمیشه نه...
_خب وقتی حق با منه چرا باید سکوت کنم...
_بیا اینجا ببینم
سرش را به سینه اش فشرد:از زبون کم نمیاری که...امروز کیارش زنگ زده بود می خواست بیاد دیدنت مثل اینکه حال ساغر خوب نیست ...
_خدا کنه چیز خاصی نباشه اخه ماهای اخر بارداریشه...
موهای ابریشمی او را دور انگشتش پیچید:گلبرگ تو به خانوادت فکر میکنی
_تو که میدونی من همیشه به یاد پدر مادرمم
_نه منظورم خانواده ...
_چرا این سوال میپرسی
_اجازه بده حرفمو کامل کنم...
_من قبل از اینکه با مامان و بابا اشنا بشم خیلی بهشون فکر میکرد هر شب به عشق این می خوابید که صبح یکی از اعضای خانوادم میاد دنبالم اما وقتی بابا اومد دنبالن همه چیز تغییر کرد من اینقدر از اون زن و مرد عشق و محبت گرفتم که دیگه کم کم این رویا کم رنگ شد...
_گلبرگ ادم ها تا موقعی که زنده ان نیاز به پدر و مادر دارن...هیچ چیز جایگاهشون پر نمیکنه...اون رویا کمرنگ نشده بلکه فراموش شده...
_امیر تو حرفی رو بی مورد نمی زنی...می خوای با این حرفا به چی برسی...داری منو می ترسونی...
_می خوام چشمات ببندی فکر کنی خانوادت برگشتن چه احساسی داری...همین جا گلبرگ ...تو ب*غ*ل من...پس اروم باش بی خود تکون نخور...
_داری اذیتم میکنی
_ازت خواهش میکنم ...به خاطر من چشماتو ببند هر چی تو ذهنتو بریز بیرون...
_نمیدونم چه حسی دارم یه طرفه قلبم دوسشون داره ولی یه طرفه دیگه میگه ادم کسایی رو که تا حالا ندیده رو نمی تونه دوست داشته باشه...ولی اینو خوب می دونم بهشون نیاز دارم...انگار هر چی بزرگتر میشم نبودشون بیشتر به چشم میاد...امیر من به این ایمان دارم که خانوادم دوسم داشتن ...اونا منو گم کردن...می دونم...
romangram.com | @romangram_com