#گلبرگ_پارت_129
به سمتش خم شد دستانش را دو سمت سر او گذاشت :دیشب داشتم باهات حرف میزدم دیدم صدایی ازت نمیاد نگاه کردم دیدم خانوم خانوما خوابن...من یک ساعت دارم برای خودم حرف میزنم...
_ببخشید خب...دیشب خسته ام بودم اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد ...
سرش را بلند کرد ب*و*سه پر سروصدایی بر گونه امیر سام نشاند:بخشیده شدم...
یک تای ابرویش را بالا داد قیافه متفکری به خودش گرفت :اممم...خوب بود اما کافی نبود ....فک کنم اون ته تهای دلم هنوز ازت دلخورم...
لبخنند شیظتنت باری زد: خب من همه تلاشمو کردم اون یه کوچولو رو هم کم کم فراموش میکنی
امیر سام داغ شده از لحن کودکانه گلبرک و ناز کلافه کننده صدایش و لباسی که دیشب در تاریکی اتاق به چشمم نیامده بود او را در بر گرفت هرم نفس هایش را بلعید پر از تکرار عشق سر بلند کرد:این جوری معذرت خواهی میکنن....حال یاد گرفتی ....
کلاف و خسته از جلسات پر از سود و زیان پوفی کشید سرش را به سمت کیارش چرخاند:وقت ناهار کیه
_خسته شدی
_کلافم کردن
_یه ربع دیگه
_خوبه...خبر دخترا رو داری
_نگران اونا نباش یک ساعت پیش باهاشون تماس گرفتن .... به خودشون بد نمی گذرونن داشتن بستنی می خوردن...
_میرم بیرون یه تماسی باهاشون بگیرم...حواست باش
انگشت اشاره اش را بر روی اسم گلبرگ کشید گوشی را کنار گوشش نگه داشت...متعجب از جواب ندادن او بار دیگر تماس گرفت که الو مکرر ساغر با پس زمینه نفس هایش در گوشش نشست
_الو ساغر خانوم...اتفاقی پیش اومده
_اقا امیر سام
_گلبرگ کجاست چی شده
_اقا امیرسام
_چی شده میگم...تو رو خدا حرف بزنین
_امیر سام
نگاهش را از گوشی داخل دستش گرفت به کیارش که نگران به او چشم دوخت بود ،داد....
_چی شده؟؟؟
romangram.com | @romangram_com