#گلبرگ_پارت_128

_دارم فکر میکنم
_فکر چی ...عجب غلطی کردم بخواب بابا ..کم برای به دست اوردنش خون و دل خوردم حالا برای من داره فکر هم میکنه..
پشت سر امیر سام وارد اتاق شد خودش را بر روی تخت رها کرد :وای امیر خیلی خسته شدم
نگاهی به موهای ژولیده اش کرد بالای سرش ایستاد خم شد ب*و*سه ای بر روی پیشانی اش نشاند:از صبح اموزشگاه بودی ...تو ماشینم اصلا نخوابیدی
_نمی دونم چرا خوابم نمی گرفت...فکر کنم از خستگی زیاد بود اخه دیروزم کلبه بودم
_میخوای دوش بگیری
_نه فقط میخوام بخوابم
_پس بلند شو لباست عوض کن بعد بخواب ...من میرم دوش بگیرم
_باشه تو برو من بلند میشم...
حوله و لباس هایش را از چمدان بیرون کشید سرش را به سمت گلبرگ که در مرز بین خواب و بیداری بود چرخاند:نخواب گلبرگ...پاشو لباست عوض کن... بیام ببینم با همین لباس خوابیدی خودم لباست عوض میکنم
سرش را به منی موافقت تکان داد اما به محض بسته شدن در حمام و تحلیل حرف امیر سام در جای خود نشست شالش را از دور گردنش باز کرد پشت چشمی هم برای در حمام نازک کرد نق و نوق کنان خودش را از روی تخت سر داد مقابل چمدانش نشست اولین چیزی که چشمش را گرفت پبراهن کوتاه سرخابی بود که الهه با کلی دادو بیداد در چمدانش چپانده بود...بند های نازکش را با دوانگشت گرفت کمی از خودش فاصله داد پیراهن خوش دوختی بود و بی شک هارمونی زیبایی با رنگ موهایش داد و به اندام موزونش جلوه خاصی میداد... اما بازی بالا تنه اش و کوتاهی قدش جای بحث داشت...درست بود با امیر سام صحبت کرده بود و از او زمان خواسته بود تا با خودش کنار بیاید و امیر همه با اطمینان به او گفته بود وجودش انقدر برایش عزیز است که بدون رضایت او کاری نمی کنداما باز هم در پوشیدنش شک داشت...از جای خود بلند شد پیراهن را مقابل خودش گرفت در دل خودش را مجاب کرد که امیر سام شوهر او است اما با تصور نگاه داغ امیر گرمای مسرت بخشی تمام وجودش را در بر گرفت...در تصمیم انی لباسهایش را از تن خارج کرد پیراهن را پوشید و بر روی تخت شیرجه زد پتو را دور خودش پیچاند و صورتش را در بالشش فرو برد ...
با باز شدن در حمام نگاه گوشه چشمش را به امیر سام داد که با حوله کوچکی موهایش را خشک می کرد و شعری را زیر لب می خواند سرش را به سمت مخالف چرخاند با خاموش شدن چراغ اتاق چشمانش را بست که دستان امیر سام را بدنش را در برگرفت...
_خوابیدی عروسک
با احساس پوست گرم امیر سام بر روی کتفانش تکانی خورد:یه چیر بپوش امیر سرما می خوری
_نه خوبه...فردا زن یکی از دوستام میاد دنبالت
_دنبال من...
دستش را از روی بازوی سرد گلبرگ به سمت موهایش سوق داد....همان طور که موهای ابریشمی اش را نوازش میکرد او را بیشتر به خود فشرد: اره من که تا غروب جلسه ام... تنها تو هتل حوصلت سر میره زن کیارش میاد دنبالت یه چرخی تو شهر بزنین ...دختر خوبیه بهت خوش میگذره ...راستی گلبرگ ساغر حامله ست تو هم حواست بهش باشه...
با برخورد نفس های منظم گلبرگ به گردنش لبخندی زد ب*و*سه ای بر موهایش کاشت چشمانش را بست
_پاشو دختر خوب من باید برم ساغر تا یک ساعت دیگه میاد دنبالت...پاشو دوش بگیر
غلطی زد کش و قوسی به بدنش داد به سمت امیر سام که گوشه تخت نشسته بود مشغول پوشیدن تی شرت سفیدش بود چرخید :صبح بخیر
_صبح خانم قشنگم بخیر ....دختر تو سرت به بالش نرسید خوابت برد
_من رو موهام حساسم ...دست خودم نیست سریع چشمام خمار میشه...

romangram.com | @romangram_com