#گلبرگ_پارت_119
الهه بالشی را به سمتشان پرت کرد:مثلا من خوابیدما...
نازنین:تو بخواب ما به تو چی کار داریم...
_اگه شما ساکت شین منم میخوابم...
_ناراحتی برو تو سالن بخواب...
_عجب رویی داره به خدا...ببینم تو نمی خوای بری شهرتون...الان سه هفته ست اینجایی...مشهدم که با خودمون بردیمت...پاشو برو شهرتون دیگه...
_به تو چه ...مگه خونه تو اومدم...از کوری چشم تو می خوام تا عقد گلبرگ بمونم...تازه امشب با مامان حرف میزدم میگفت برای عقد حتما خودشو میرسونه...حالا شاید گفتم خاله اینا رو هم با خودش بیاره...
_قدم خاله جون رو چشم اما تو...
_اما من چی ...
گلبرگ خنده ریزی کرد بر روی رخت خوابش نشست بالشش را در ب*غ*لش فشرد سرش را تکان داد:تمومش کنین....نازنین خاله خوبه؟؟
_اره خداشکر...هروقت میره تبریز فک وفامیلشو میبینه انرژی میگیره...
الهه از روی تخت بلند شد بر روی زمین دراز کشید سرش را بر روی پاهای گلبرگ گذاشت:خدایی خاله به این ماهی من نمی دونم تو به کی رفتی ...
_جوابتو نمی دم چون لیاقتشو نداری...
گلبرگ کلافه از بحث بی انتهای انها جیغ نسبتا بلندی کشید:بسه دیگه...سرمو بردین....
چند دقیقه ای از سکوت بینشان نمی گذشت که نازنین با لحن بامزه ای گفت:گرسنمه گلبرگ...برای تو می خواست خواستگار بیاد من از استرس غذا نخوردم ...
پشت بندش الهه هم ادامه داد:وای اره منم گرسنمه ...از گرسنگی خوابم نمی گیره...
کوله اش را به ارامی از داخل کمد برداشت نگاهی به الهه و نازنین که در خواب عمیقی به سر میبردند انداخت از اتاق خارج شد ...لقمه اش را به دست دیگرش داد کفشش را از جای کفشی خارج کرد ...در را به ارامی بست هنوز بسم الله کامل از دهانش خارج نشده بود که با خانم معتمد همسایه فوضولش مواجه شد...سلامی گفت سریع از کنارش گذشت که با گلبرگ جان او ایستاد نفس عمیقی کشید و به سمت او چرخید...
_بله خانوم معتمد
راستش دخترم نه که بخوام خدایی نکرده فوضولی کرده باشه...اما دیدم دیشب با گل و شیرینی اومدن خونت...خبریه...
کمتر ازاین هم از خانم معتمد توقع نداشت اگر همان دیشب به خانه اش نیامده بود و سوال جوابش نکرده بود جای تعجب داشت...لبخند موزیانه ای زد جواب کوتاهی داد وبا ببخشیدی از او دور شد او را با دنیا سوال تنها گذاشت...
بند کوله اش را بر روی دوشش ثابت کرد گازی به لقمه اش زد با صدای بوق ماشینی سرش را چرخاند با دیدن امیر سام یک تای ابرویش را بالا داد به سمتش روانه شد در جلو را باز کرد سوار شد..
_سلام صبح بخیر
_سلام صبح خانومم به خیر...
romangram.com | @romangram_com