#گلبرگ_پارت_120
دستش را به نشانه دست دادن جلو برد:خوبی
نگاهی به دست دراز شده امیر سام انداخت ممنون خبیثی گفت لقمه اش را نصف کرد قسمتی را بر کف دست او گذاشت لبخند دندان نمایی زد...
خنده ای به خباثت چشمان گلبرگش زد:داشتیم گلبرگ خانوم...
_ما که هنوز محرم نشدیم
باشه کشیده ای گفت ...ماشین را روشن کرد:خلاصه که محرمم میشی منتظر عواقبش باش...
سرش را به زیر انداخت ...شیطتنت امیر سام برای دخترانگی های روحش شیرین بودو دل چسپ...با یاد اوری تصمیم دیشبش تکانی خورد:یه لحظه خاموشش کن...
دستش را داخل کوله اش فرو برد زنجیر مردانه ای را از ان خارج کرد حلقه پدرش را از زنجیر داخل گردنش بیرون اورد و در زنجیر مردانه ای که برای امیر سام در نظر گرفته بود فرو برد ...به سمتش خم شد:این خیلی برای عزیزه میخوام از این به بعد تو گردن تو باشه...
_صاف وایستا گلبرگ
_خب خسته شدم...خوبه به خدا...
_گلبرگ عین بچه ها می مونی..
چرخی دور گلبرگ زد دستی به چانه اش کشید چند اشکال ریز دیگر هم گرفت :تموم شد برو درش بیار
وارد اتاق پرو شد مقابل اینه ایستاد چرخی زد موهایش را با کش که دور مچش پیچیده بود بالای سرش به صورت گوجه ای بست نگاهی به شانه های برهنه اش کرد کت کوتاهی که خیاط برایش در نظر گرفته بود برهنگی شانه هایش را به خوبی می پوشاند ...ابی اسمانی لباسش را دوست می داشت با وسواس خاصی انتخابش کرده بود...با ضربه ای که الهه به در زد دل از اینه کند لباسش را از تن خارج کرد با قدم های سست شده از فرط خستگی از اتاق خارج شد...خودش را بر روی مبل رها کرد گوشی اش را از جیب مانتو اش بیرون کشید
_الو...
_الو امیــــــــــــر
تک خنده ای زد این چند روز به اندازه یک سال غر شنیده بود دیگر دستش امده بود وقتی تماس میگرفت و امیر را اینگونه کشیده میگفت به خوبی میدانست پشت بندش غرغر مفصلی خوابیده بود :جانم خانومم
_اینا دارن منو شکنجه میکنن
_بهشون بگو هر کی خانوم منو اذیت کنه با من طرفه...
_ خسته شدم ...
_کجایی
_مزون ...کشتن منو اینا ...من هر چی نگاه میکنم لباسش خوبه اما اینا همش ایراد میگیرن...دو ساعته یه لنگه پا وایستادم خیاطم دورم میچرخه
_اخرش به من نگفتی لباست چه رنگیه
_نمیشه اصرار نکن
romangram.com | @romangram_com