#گلبرگ_پارت_11

_پارک رفتی چیکار
_دارم فلافل می خورم
_کوفت بخوری...من دارم اینجا جلزو ولز میکنم خانم دارن ساندویچ گاز میزنن..
_دلت میاد...
_کدوم پارکی
_پارک....
_بمون اومدم...
به سمت فلافلی که فاصله چندانی تا پارک نداشت قدم برداشت شاید با یک ساندویچ می توانست رفع دلخوری کند در عوض لازانیایی که قولش را داده بود...
نگاهی به صورت اعصبانی سامان انداخت ساندویچ را تا مقابل چشمانش بالا اورد...
سامان:الان این یعنی چی
_یعنی ببخشید اشتباه کردم...ببین منم ساندویچمو نخوردم موندم تو هم بیای...قهر نکن دیگه سامان 30سالته، پیر پسر شدی بعد عین دخترای 16 ساله ناز داری...
_یعنی واقعا روتو برم...
سرش را روی شانه چپش خم کردی مظلومیتی به چهره اش بخشید نازی به صداش داد...
_سامان...
جلو امد ..لا اله الا ا... زیر لب گفت ...ساندویچ را با حرص از دستش بیرون کشید چشم غره ای هم نثارش کرد و خودش را بر روی نیمکت رها کرد...گلبرگ با لبخند که حاکی از پیروزیش بود ارام کنارش جا گرفت...
_میدونی چقدر نگرانت شدم،قطعه اول که تموم شد برگشتم نظرتو بپرسم،دیدم غیبت زده هر چی تماس گرفتم جواب ندادی...صورت بدی هم داشت اگه سالنو ترک میکردم...اجرا سام که تموم شد بهم گفت اواسط قطعه اول از سالن خارج شدی...
_بازم خراب کردم...ناراحت شد نه؟؟؟حتما با خودش فکر میکنه من چقدر بی ادبم...
_امیر سام!!!اون هیچ وقت در مورد کسی قضاوت نمیکنه...حالا هم پاشو بریم دماغت قندیل بسته...
ماشین را جلوی خانه متوقف کرد ...گلبرگ خداحافظی کرد و پیاده شد هنوز یک قدم دور نشده بود که دوباره برگشت...سامان که متوجه شده بودی چیزی میخواهد بگوید شیشه را پایین کشید...
_میخواستم بگم ممنون...من فقط برای تو دردسر دارم...
_یه ابجی خانم که بیشتر نداریم...ولی گلبرگ خارج از شوخی هیچ وقت منو بی خبر نذار حتی اگه اعصبانی یا ناراحتی ...من همیشه دل نگرونتم...
_من که جز تو کسی رو ندارم...

romangram.com | @romangram_com