#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_69


با خنده ی ریزی که سعی می‌کردم خیلی روی صدام ، اونور خط اثر نگذاره گفتم:

ـ وقتی از کاشف می‌گم شما جوابتون اینه که من باهاش مشکل دارم.حالا به مری چانگ که می‌رسه شما من رو پرهیز می‌کنید.شاید واقعا نیت خوبی داشته باشه ؛ هوم ؟

حرصی شدنش کاملا معلوم بود.تا تو باشی هی سنگ اون ارجمند بی عرضه رو ، روی سر من نزنی!

با دلخوری گفت :

-خود دانی؛ ولی خواهشا حواست به این احمدی باشه.خیلی حساس و آسیب پذیره.

دلم نیومد با دلخوری مکالمه مون قطع بشه واسه همین کمی سرحال‌تر گفتم :

ـ خانوم فراست! خیال‌تون جمع باشه قول دادم که حواسم به همه چیز شرکت باشه.در مورد خانم چانگ هم نگران نباشید.حواسم هست که

خواسته‌ی غیرمعقولی در خصوص مسائل شرکت نداشته باشه.

ممنونی گفت و خداحافظی کردیم. به محض تموم شدن مکالمه مون، مری چانگ تشریف اوردند.

خدای بزرگ! این زن دیگه آخر فیلمه !

مانتوی مرتبی پوشیده بود که حداقل سه تا دکمه ی بسته شده داشت! و شالشم خیلی مرتب روی سرش گذاشته بود و کل موهای مشکی همیشه سرگردانش؛ داخل شال جمع شده بود!

از جام بلند شدم و احترامی بهش گذاشتم. ایشونم یه لبخند ملیحی تحویلم داد و بدون هیچ روده درازی، مشغول لپ تاپ و کارهای شخصی خودش شد.

خیلی فانتزی بود اگه می‌خواستم فکر کنم که همه ی این ادا و اصولش ، برای جلب نظر منه ! که البته آرزو بر جوانان عیب نیست ؛ اما چه فایده ؟! نهایتا همه ی این کارهاش فقط یه بازیه !

romangram.com | @romangram_com