#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_68


ـ شما خوبید؟ کارها چطور پیش می‌ره؟

ـ تا حدی دارند باهام راه میاند. حالا ارجمندم امشب می‌رسه و دوتایی زور می‌زنیم تا بالاخره بقیه ی بار رو بفرستند.

اَه! باز اسم این پسره ی یه لا قبا رو اورد.الان وقتشه که منم کمی از محسنات مری جان براش بگم:

ـ خانوم فراست! زیاد دست اون کاشف رو باز نذارید.فکر ناجور نکنید؛ ولی من خیلی هم بهش اطمینان ندارم!

کمی سکوت برقرار شد تا اینکه گفت :

ـ می‌دونم اون دو ماهی که پیش ما بود با هم مشکل داشتید؛ ولی به هرحال اونم مثل تو ، برای رله شدن کارها خیلی تلاش می‌کنه و فکر نمی‌کنم که توی این قضیه ، هدفی غیر از این داشته باشه.

ـ از من گفتن بود! امیدوارم شما هم کمی به حرفم عمل کنید.اینجا هم اوضاع کمی غیرعادیه.دیروز حرکات مشکوکی از این سالاری دیدم.امروزم به احمدی پیله کرده.به نظرم کمی عجیبه.در ضمن این خانوم چانگ هم هنوز دو روز پاش رو اینجا نذاشته ، پیشنهادات ویژه‌ای رو همراه با پکیج‌های کامل دوستیابی و شناخت و پیشروی و غیره و ذالک ، به بنده ارائه داده!

اونقدر بلند گفت :

-چی ؟!

که احساس کردم پرده ی گوشم بر خلاف جاذبه ی زمین داره به سمت بالا، پرواز می‌کنه.

پشت بند اون « چی » هم مثل فرفره شروع به نصیحت و اندرز کرد:

ـ ببین پازوکی! من نمی‌گم خانوم چانگ زن بدیه؛ ولی مگه می‌شه در عرض دو روز بخواد با یه مردی که نه دیده و نه می‌شناسه ،

رو هم بریزه؟ حواست رو جمع کن و ببین نقشه اش چیه و پشت بندش چی ازت می‌خواد.در ضمن منم با این سالاری کمی مشکل دارم. گاهی غلط های نامشخصی توی حساب و کتاب‌هاش می دیدم که حتی از چشم میرفخاری هم دور می‌موند. پس بیشتر حواست رو بهش بده!

romangram.com | @romangram_com