#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_59


یه لحظه یاد فراست افتادم که بهم گفته بود ممکنه فارسی متوجه بشه.فکر کردم که اگه این دور و اطراف باشه و صدام به گوشش برسه و فارسی هم واقعا حالیش بشه؛ عشق و عاشقی یادش می‌ره.

-دوما، به فرض هم که اینطور باشه ، با این تجمع و شلوغی و از کار زدن، انتظار دارید کسی شما رو کارمند نمونه فرض کنه و مدیری در حد فراست ، بیاد سابقه ی ممتاز خودش رو بی خیال بشه و از شما حمایت بکنه؟ به نظرتون منطقیه؟ به جای این شلوغ بازی‌ها که بالاخره می فهمم که چه کسی باعثش بوده.

یه نگاه به اون سالاری آب زیرکاه انداختم و نگاهم رو چرخوندم.

-همه تون برید سرِ کاراتون و این افکار سمی رو هم از خودتون دور کنید و تا اومدن فراست ، جوری روی کارها سوار شید که اون بنده خدا هم بتونه از پشتتون دربیاد.

به به!آفرین! یه چند تا احسنت هم به این نطق و سخنرانی ، برای خودم فرستادم و همه رو راهی اتاقاشون کردم.

بعد به سمت احمدی پا گرفتم و کمی ملایم‌تر از سایر مواقع گفتم :

ـ خانوم احمدی این چه وضعیه؟ اصلا حالیت بود که دورت رو شلوغ کردند و یه نفر از این همهمه استفاده می‌کرد تا بتونه وارد اتاق فراست بشه؟

چشمای احمدی که با تمام زور زدن بخاطر تعجب عمیقش، به اندازه ی یه نخود شده بود ، دوباره منو اسکن کرد و با حالت متحیری گفت :

ـ در اتاق فراست رو ؟ کی ؟! برای چی ؟ اونجا غیر از مبل و میز ، مگه چیز دیگه ای هم داره؟

ـ ببخشیدا! شما چطور منشی دفتری هستید که نمی‌دونید مهم‌ترین چیز، یعنی گاوصندوق شرکت ، تو کمد اتاق خانوم فراست هست ..بله ؟!

ـ وای ! به اونجا چی کار دارند ؟ اصلا مگه کسی می‌تونه اون رو باز کنه ؟ شما نمی‌دونید که غیر از رمز و کلید، اسکن اثر انگشت هم داره ؟

خب؛ کمی خجالت آوره! ولی اولین بار بود که این رو می شنیدم و این نشون میده که علیرغم شاخ بودنم توی کار، نسبت به خیلی از مسائل محیطی در شرکت ، ناآگاه و بی خبرم؛ ولی برای اینکه کم نیارم در نهایت خونسردی گفتم :

ـ شما واقعا فکر می‌کنید برای کسایی که می‌خواند به گاوصندوق دست پیدا کنند، اثر انگشت ، سدیه که نتونند ازش عبور کنند ؟!

romangram.com | @romangram_com