#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_48


- راستی حواست باشه که این خانوم چانگ به اصل مدارک قراردادهامون دسترسی نداشته باشه و فقط با کپی هاش کارش راه بیفته ؛ منظورم رو می‌گیری؟ خیلی امکان دست بردنشون هست تا بلکه ضرری رو که کردند، جبران کنند. این قضیه ی توسعه و این حرفا هم ممکنه پوششی باشه برای خراب کردن وجهه ی ما!

همونطور که بهش خیره بودم ، سرم زو تکون دادم و گفتم :

ـ متوجه ام ولی از بابت میرفخاری چی ؟ اون رو چی کار می‌کنید ؟

ـ آره؛ متوجه شدم که کمی زیادی خودمونی اند. چانگ کارش رو خوب بلده؛ ولی قراردادهای اصلی به خصوص این مورد چای قرمز ، توی گاوصندوقه و مسلما بعیده که بهش دسترسی پیدا کنند. اگه افزایش قیمتی که می‌گی حقیقت داشته باشه؛ با این حجمی که تو معامله کردی ؛ هم سود خوبی برای ما میاره و هم ضرر وحشتناکی به اونا می‌زنه.

ـ خیالتون راحت باشه؛ حواسم کاملا جمعه !

این رو گفتم ولی ته دلم، موجی از نگرانی هم برای خودش داشت. من که مرد بودم و به جای غریب سفر می‌کردم ، کلی ترس به دلم میومد وای به اینکه این نیم وجب خانوم، تک و تنها راهی اون بلاد غریب و پر از توطئه می‌خواد بشه.

طاقت نیاوردم که نگم :

- خانوم فراست !

نگاهش به من عمیق شد.

- می‌خواستم بگم شما هم مراقب خودتون باشید و خیلی باهاشون گلاویز نشید! بالاخره شما اونجا غریبید و طوری نشه واسه ی مشتی دلار ، سرتون رو زیر آب کنند.

یهو زد زیر خنده ! ای بابا مگه جوک گفتم !؟ با خنده ی با نمکی گفت :

-ممنونم پازوکی ؛ مراقب خودم هستم. قرار نیست که در نقش پاندا کونگ فوکار ، وارد عمل بشم. تازه یکی از کارگزارمون هم ، اونجا سراغم میاد و همراهیم می‌کنه.

من رو بگو که خواستم دلی براش بسوزونم. اصلا هر چی می‌خواد بشه ؛اما اونی که گفت میاد سراغش دیگه کیه؟ چرا من خبر ندارم ؟!

romangram.com | @romangram_com