#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_47
فراست سعی می کرد صبور باشه:
ـ بسیار خب؛ اما یه چیزی..چرا با اطمینان خیلی بالا ؛ یه همچنین محصولی رو که اولین باره شرکت ما میخواد خرید و توزیعش رو به دست بگیره ، در حجم به این زیادی ، خرید کردی ؟ میدونم نظرت نسبت به این محصول چیه، توضیحاتتم کاملا یادمه؛ ولی باز برای نوبت اول ، خیلی سنگین خرید کردی ؛ قبول داری ؟
سعی کردم متمرکز باشم و چیزی رو که تا حالا بهش نگفته بودم، مطرح کنم :
ـ بذار یه چیزی بهتون بگم.موقعی که مدیر بازرگانی اونجا ، خرید این محصول رو به من پیشنهاد داد و من هم یکی دو روز طول کشید تا اطلاعات لازم رو برای عقد این قرارداد به دست بیارم؛ قیمت کلی چای قرمز، در حد متعارفی بود؛ ولی باورتون نمیشه روز قبل از حرکتم، از یکی به طور کاملا تصادفی ، وقتی داشت تلفنی با شخصی به زبان اصلی صحبت میکرد شنیدم که بعد از یه نوسان قیمت ، نرخ این چای ، یک و نیم برابر ، افزایش داشته..باورتون میشه؟
قیافه فکورانه اش دیدنی بود . چشمای خوش حالتش رو ریز کرده و مثل پلیس های اینترپل ، موشکافانه به فکر فرو رفته بود.
مونده بودم اون یه ذره دماغ ، چه جوری عینک ر، روی خودش نگه داشته !
ـ میدونی پازوکی ؛ من فکر میکنم اینا خودشون رودست خوردند و اگه بار مورد معامله ی ما رو با قیمت توافقی در قرارداد ارسال کنند، کلی پول از جیبشون میره..واسه همین دبه کردند.
ـ به نظر اینطور میاد .به شرط اینکه حرفی که من از اون یارو شنیدم واقعا صحت داشته باشه.
ـ درسته ! من امشب پرواز دارم و باید کمی زودتر برم .
ناخودآگاه بین حرفش پریدم :
- این سری چقدر زود ویزا و بلیطتون ردیف شد!
ـ چین که بودی فخیم ، یکی از وکلای هیئت مدیره، بعد از کمی دوندگی برام ویزای تجاری مولتیپل گرفت تا بعد از این برای هر نوبت رفتن ، دو هفته انتظار نکشم..تو هم خوبه درخواست بدی چون زیاد رفت و آمد میکنی.
یهو انگار تازه یادش اومده باشه، حرف رو عوض کرد و بلافاصله گفت:
romangram.com | @romangram_com