#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_49
ـ بهنود رو میگید ؟ اونجاست ؟
ـ نه بابا بهنود که سه ماه پیش، از شرکت کنار کشید و خودش کار جدیدی شروع کرد. ارجمند رو میگم، یادته؟ پارسال یه دو ماهی ، اینجا مهمون ما بود.
بله! قشنگ یادمه .جناب کاشف ارجمند! رقیب شماره یک بنده ! یه چند وقت از اسم نحسش راحت بودم ولی ظاهرا سر به زنگ ها، عین یه اسطوره، پیداش شده !
ـ پس کاشف الان اونجاست، که اینطور!
ـ الان که نه ؛ ولی دو روز دیگه دفتر دبی رو میسپاره دست یکی از مدیراش و بهم میرسه .تلفنی گفت که اگه خواستند زیر آبی برند ، سکوت کنم تا بیاد و دو نفره رو سرشون خراب شیم.
ـ عجب ! قبلنا اینقدر سر نترس نداشت.احتمالا جدیدا روحیه ی سوپرمنیش گل کرده!به هرحال امیدوارم مشکل حل بشه و با دست پر برگردید.
کل حسی که در برابر این همه تعارف بازارِ من نشون داد، یه لبخند فلفلی بانمک بود.
از اتاقش بیرون اومدم و لعن و نفرینم رو نثار کاشف کردم. مردک خودشیرین واسه ما زورو شده.یکی باید آب دماغ خودش رو جمع کنه.
آب زیرکاهِ دو رو! با اون قد دراز و بیقواره ش که آدمو یاد پرنس جانِ بی عرضه ی کارتون رابین هود مینداخت! اصلا تو رو چه به فراست !
واقعا که خلایق هر چی لایق..این فراست اگه عرضه داشت که از آدمی مثل کاشف ، کمک نمیگرفت؛ ولی پاندا کونگ فوکار رو خوب اومد.سوسول خانوم ! چشمام رو با کف دست فشردم و به بی انصافی خودم لعنت فرستادم .حقیقتا این فراست، به چیزی که نمیخورد سوسول بود! اصلا نمیدونم از کی ، این کلمه ی سوسول افتاده تو دهنم!
هی غر زدم و زدم تا به اتاقم رسیدم. میس چانگ نشسته بود و قهوه میل می کرد. پنجره رو هم بسته بود تا مثلا قهوه اش یخ نزنه !
منم که از کاشف خنگ، حرصی بودم و حالا هم از بوی عطر ایشون که یقینا در غیاب من تمدید کرده ؛ سرم به درد افتاد.
بهتر دیدم که یه نیم ساعتی به هوای تایم ناهاری بیرون برم تا هم این خانوم به خودش بیاد و هم اون خانوم !
romangram.com | @romangram_com