#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_44
از فکر که دراومدم و روم رو به سمت چانگ چرخوندم ، دیدم بهم خیره است . لبخند شیکی تحویلم داد و با کمی ناز و ادا گفت :
ـ متوجه ام.ولی بدون عطر ؛ هرگز !
شانس ما رو ببین! گفتم الان میگه از فردا ، استفاده از عطر ممنوع !
برای اینکه بی خیال من بشه تا به کارم برسم ، سری تکون دادم و با خوشرویی گفتم :
- هر طور مایلید ؛ فقط لباس گرمتر بپوشید تا نچایید !
البته به زبان سلیس انگلیسی ، واژه ی محترمانه تری برای «نچاید» بکار بردم!
فکر کنم متوجه شد که من از اون مردای ایرونی چاپلوس برای جنس لطیف مونث نیستم و صد البته خبر نداشت که تازگیها ، چه نیش عمیقی از همجنسای ایرونیش خوردم!
به خاطر همین مشغول به کار شد و تا خود وقت ناهار که میرفخاری شکرپنیر اومد سراغش، کلامی به زبون نیاورد!
جای شُکرش باقی بود که مجبور نبودم برای ناهار همراهیش کنم؛ ولی از اونجا که خیلی خوش شانسم ، میس چانگ به میرفخارمون گفت که چرا پازوکی همراهمون نمیاد؟
از تلفظ پازوکیش که بسی نشاط آور بود ، گذشتم و فوری خطاب به میرفخاری گفتم :
- شما بفرمایید ؛ من کلی کار روی سرم ریخته و بعدا ناهار میخورم!
خلاصه خانوم رضایت داد و از اتاق بیرون رفتند و البته که صددرصد آرامش به من حرامه ! چون دوباره سر و کله ی احمدی پیدا شد .
ـ آقای پازوکی ! خانوم فراست کارتون دارند !
romangram.com | @romangram_com