#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_34


ـ لطف داری. بابا رفتند آبی به صورت بزنند وگرنه معرفیتون می‌کردم. داری بر می‌گردی ؟

ـ بله؛ کاری دارید؟

ـ نه؛ فقط به احمدی بگو برای قرار ساعت سه ، کمی وسایل پذیرایی آماده کنه. هیئت مدیره ، با خودشون مهمون میارند و به این چیزها حساسند ..فراموش کردم که قبل از اومدن یادآوری کنم. اینجام نمی‌دونم چرا موبایل آنتن نمی‌ده !

ـ باشه..حتما..خدمت پدر هم سلام برسونید.فعلا با اجازه.

فراست با لبخند ملیحی به سمت میزشون برگشت و منم از رستوران خارج شدم و به سمت شرکت پا تند کردم. فکرم مشغول شده بود. هیئت مدیره معمولا کسی رو با خودشون به جلسات نمی‌اوردند. الان این طرف ، یا خودی هست و یا اینکه قراره خودی بشه !

پس از سفارشات لازم به احمدی که واقعا نمی‌دونم با اون همه مات بودن ، چیزی از حرف‌هام رو فهمید یا الکی فقط سرش رو تکون داد، سراغ کار خودم رفتم تا بتونم ساعت پنج از شرکت بیرون بیام و پیش بابا برم.

حدودای ساعت سه بود که همهمه‌ای توی راهرو پیچید . معلوم بود که جنابان تشریف اوردند و تا خوش وبش ها و احوالپرسی هاشون تموم بشه، بی خیال راهرو نمی‌شند و تشریفشون رو به اتاق کنفرانس نمی‌برند. صدای جدی و پر از حس مدیریتی فراست هم به گوش می‌رسید که مرتب دعوت می کرد که زودتر سر و صداشون رو ببرند تو اتاق و مانع کار ما نشند! واقعا جای قدردانی داره که حداقل رئیسمون، متوجه ی این هست که ما کارمندهای شریف، برای کارمون نیاز به تمرکز داریم !

معمولا در این مدل جلسات، فراست به همراه میرفخاری که حسابدار ارشدمونه حاضر می‌شدند. گاهی هم از من به عنوان ارشد بخش بازرگانی ، دعوت میشد تا گزارش سه یا شش ماهه بدم.

ولی این بار اسمی از من برده نشده بود و من با خیال راحت ، پشت میزم نشستم و مشغول کارهای خودم شدم. ولی ظاهرا سخت در اشتباه بودم چون بازم سر و کله ی احمدی پیدا شد و پیام داد که به اتاق کنفرانس احضار شدم!

حالم گرفته شد.حتما این فراست خوابی برام دیده. یه لحظه با خودم فکر کردم که چقدر فراست فراست می‌کنم.

هر چی به ذهنم فشار آوردم به اینکه اسم کوچیکش چیه !؟ چیزی به خاطرم نیومد . اصلا از اولش فراست بود تا حالا هم که فراسته!

جالبه توی این سال‌ها هم ندیدم کسی چیز دیگه ای صداش کنه. هیچوقت هم کنجکاو نشدم تا از کسی بپرسم اسم کوچیکش چیه .

خب!‌ پس بی خیال! حالا هر چی که هست !

romangram.com | @romangram_com