#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_32
خنده ام گرفت :
- باشه سعی می کنم تا قبل شیش اونجا باشم. یه روز هم باید بیام بقیه ی وسایل و کتابم رو بردارم.
باشه ای گفت و خداحافظی کردیم . منم کمی میزم رو مرتب کردم و بلند شدم تا همین دور و اطراف ، ناهاری بخورم و برگردم. هیچوقت حوصله نداشتم ناهار بیارم و یا با باقی همکارها توی اتاق استراحت بشینم و ضمنِ غذا خوردن ، قاطی حرف و حدیث های خودمونیشون بشم.
معمولا هروقت هــ ـو*س چلو خورشت کنم به این رستوران دل باز و کمی هم گرونِ نزدیک شرکت میام. غذاهاش همیشه تمیز و سالمه و تا حالا نشده که بابت خوردنش زیر سرم برم ! سرویس میزم رو چیده بودند و در انتظار سرو غذاشون بودم که گوشیم زنگ خورد.میخواستم توجهی نکنم؛ ولی خب شاید کسی کار مهمی داشته باشه!
دست بردم و از جیب کتم در آوردم و نگاهی انداختم. شمارهاش نا آشنا بود و همین باعث میشد که واقعا نخوام جوابش رو بدم؛ ولی از این همه پشتکاری که به خرج داد و سه باره شماره گرفت، منم خودی نشون دادم و سبز رو کشیدم که چه کار بیخودی کردم! صداش مثل همیشه خراشیدگی بغضش رو داشت :
ـ سلام پسرم !
ـ سلام مادر عزیز بنده، پارسال فامیل، امسال غریبه !
ـ خوبی خشایار جان ؟ کی از چین برگشتی ؟
ـ به به! اخبار دست اولتون کمی کهنه شده .یه ده روزی هست که برگشتم.
ـ گوشیت خاموش بود منم شرکتتون رو گرفتم .بهم گفتند چین هستی .
ـ ناپرهیزی کردی احوال ما رو بپرسیدی!چی شده خط عوض کردی؟
ـ سه هفته پیش از سوئد اومدیم. تو که نبودی برای کار محمد ، دو هفته دوبی رفتیم، الانم تهرانیم. میای ببینمت ؟
ـ میدونی که محمد خوشش نمیاد.منم حوصله شو ندارم.
romangram.com | @romangram_com