#گلاب_و_چای_قرمز_پارت_31
با اون چشمای ماشی رنگش ، نگاهی به هیکلش انداخت و به شکم قلنبه اش، خیره شد.
ـ راست میگی.منم دیر کنم بدتر از فرشته میشم !
دیگه این بحث های خاله زنکی ، بدفرم داشت سوهان روحم میشد.
پوشه ای رو مقابلش گرفتم :
-بیا برو به کارت برس که به شدت کارامون عقبه. بی رودربایستی ایندفعه جورت رو نمیکشم. اون بارم فراست از کل کار فهمید که اصلا دستی توش نداشتی. اگه میخوای کارت به اخراج نکشه ، یه خورده فکر بذار و طرح آماده کن.
بعد یه لبخند عمیقی بهش زدم و گفتم:
- در ضمن چای قرمز هم برای هر دوتون لازم و واجبه !
با گردن کج و نیشخندی به روی لب ، پوشه رو گرفت و از اتاق بیرون رفت.
حدودای یک و نیم بود که شماره ی بابا رو گرفتم. یه کم دل تنگش بودم. صدای خسته اش رو اعصاب بود.
ـ سلام بابا .خسته ای چقدر!
ـ سلام خشایار! خوبی بابا؟ نیومدی اینطرفا .
ـ گرفتار خونه بودم . تا آماده بشه و وسیله بچینم کمی طول کشید. عصری هستی بیام پیشت ؟
ـ آره تا هفت هستم. فرنگیس تو قهره ؛ منم حوصله ام نمیره که زود خونه برم.
romangram.com | @romangram_com