#قطب_احساس_پارت_99

گلبرگ کلافه نگاهش کرد و گفت:
- فقط میدونم نمیخوام از دست بدمش.
لبخندی روی لب ترلان نشست و لب زد:
- مبارکه عروس خانم، ناهار امروز پای تو.
خندید و گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- خیلی سواستفادهگری دختر
تا پایان غذا دیگر حرفی دراین مورد. نزدند.
بعد از صرف ناهار به دانشگاه رفتند.
بعد از گذراندن کلاس استاد پاک سرشت با فرحزاد کلاس داشتند.
کلاس پاک سرشت تمام شد و گلبرگ با نگرانی سرکلاس فرحزاد حاضر شد، نگرانی در چهره همه موج میزد، همه
میدانستند با نمرهی کمِ امتحان هفتهی پیش ممکن است این کلاس را حذف شوند.
استاد وارد شد، چهره جدی و اخمهای در هماش نفسها را در سینه حبس کرد.
گلبرگ روی صندلی نشسته بود و ناخنهایش را در کف دستش فرو میکرد.
استاد کلاس را از نظر گذراند و گفت:
- خیلیهاتون امروز حذف میشین، واقعا این چه نمرههاییه؟!
همه سکوت کردند، استاد لیستی برداشت و گفت:
- اسامیِ کسایی رو که میخونم از جلسه دیگه کلاس نیان.
گلبرگ چشمهایش را بست، نفسهایش سنگین شده بود.
استاد اسمها را یکی یکی میخواند و گلبرگ منتظر بود تا به اسمش من برسد.

romangram.com | @romangram_com