#قطب_احساس_پارت_100
صدای آه و ناله بچهها را از گوشه و کنار کلاس میشنید.
صدای استاد قطع شد، با تعجب چشمهایش را باز کرد! استاد داشت نگاهش میکرد.
گلبرگ آب گلویش را قورت داد، منتظر بود بگوید رادان اما گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |
- کسانی که اسمهاشون رو خوندم نمرههای خیلی کمی دارن، از جلسه دیگه کلاس شرکت نکنن.
استاد نگاهش را از گلبرگ گرفت و درس را شروع کرد.
گلبرگ متعجب به ترلان نگاه انداخت و گفت:
- چرا اسم من رو نخوند؟ من تقریبا هیچی جواب نداده بودم.
ترلان شانهای بالا انداخت و گفت:
- گلوش پیشت گیر کرده.
اخمهای گلبرگ در هم رفت و به درس گوش سپرد.
فرحزاد خیلی خوب و راحت درس میداد و دانشجویان متوجه تک تک کلماتش میشدند، بعد از ساعتی پایان کلاس را
اعلام کرد.
گلبرگ داشت وسایلش را جمع میکرد که استاد صدایش کرد:
- خانم رادان
گلبرگ ایستاد و گفت:
- بله استاد؟
- شما بمونین.
با استیصال ترلان را نگاه کرد و لب زد:
- چشم
romangram.com | @romangram_com