#قطب_احساس_پارت_98
گلبرگ اخمی کرد و گفت:
- چته؟ چرا داد میزنی؟
- باور کنم جوابت منفی نیست و دودلی؟!
گلبرگ به صندلی تکیه داد، آهی کشید و گفت:
- بنیامین با سعیدفرق میکنه، سعید فقط روزهای اول ادعای عاشقی داشت، تو سه ماه نامزدیمون یادم نمیاد روزی رو
که با هم دعوا نکرده باشیم؛ روم غیرت نداشت، براش مهم نبود چه ساعت از شب بیرون باشم، حتی اصرار داشت ازنگاه دانلود رمان قطب احساس |
مانتوی کوتاه و چسبون استفاده کنم، میگفت میخوام زنم امروزی باشه. نمیفهمید مو بیرون ریختن نشان امروزی بودن
نیست، هیچ وقت نتونستم دوستش داشته باشم، حتی قبل از اینکه بفهمم تو کار قاچاق مواده، شاید فهمیدن اون موضوع
فقط بهونهای شد برای جدایی، ما از اول هم به درد هم نمیخوردیم؛ اما بنیامین فرق داره. نگاهش هم من رو میسوزونه،
جدیتاش برام قابل تحسینه، جدا از اون احساس میکنم ما هردو شکست خوردهایم، هردو طرد شدهایم و میتونیم هم
رو بسازیم.
سکوت کرد.
چهره ترلان خنثی بود، فقط گلبرگ را نگاه میکرد و او چیزی از نگاهش نمیفهمید.
گارسون غذاها را روی میز چید و آن دو در سکوت به یکدیگر خیره شده بودند تا اینکه ترلان به حرف آمد:
- باورم نمیشه این حرفها رو از زبون تو بشنوم، من باهات موافقم گلبرگ، به نظر من هم بنیامین با سعید فرق میکنه،
حتی طرز نگاهش هرز نیست، واقعا خوشحالم که به این نتیجه رسیدی.
گلبرگ همان طور که با غذایش بازی میکرد گفت:
- اما هنوز هم تردید دارم، هنوز هم نگرانم.
- نگران چی؟ نتونستی تو این مدت بنیامین رو بشناسی؟
romangram.com | @romangram_com